بابوجلغتنامه دهخدابابوج .(معرب اِ) بابوجه . ج ، بوابیج . شکل معمولی کلمه ٔ فارسی است که در زبان عرب داخل شده است همچنانکه ، بگ ، در زیر کلمه ٔ پانتوفل بدست میدهد. (دزی ج 1 ص 47).
بابشلغتنامه دهخدابابش . [ ب ِ ] (اِخ ) بگمان من قریه ای است از قرای بخارا. (سمعانی ) (معجم البلدان ) (مراصد الاطلاع ). از قراء بخارا است . (احوال و اشعار رودکی ، نفیسی ج 1 ص 45).
بعبوشلغتنامه دهخدابعبوش . [ ب َ ] (ع اِ) نسناس . میمون . (ازدزی ج 1 ص 98). || بعبوش بن آدم (در مقام ناسزا)، مثل میمون ، آدم زشت . کریه . (از دزی ج 1 ص 98).<br
ببزلغتنامه دهخداببز. [ ب َب ْ ب ُ ] (اِخ ) آبادیی بزرگ بر کنار نهر عیسی بن علی در پایین سندیه و بالای فارسیه که وقف بر ورثه ٔ وزیر رئیس الرؤساء بوده است . (از معجم البلدان ).
ببیجلغتنامه دهخداببیج . [ ب َ ] (اِخ ) نام پنج آبادی در فیوم مصر که عبارتند از: ببیج اندیر، ببیج انقاش ، ببیج انشو، ببیج غیلان و ببیج فرح . (از معجم البلدان ).