باتبلغتنامه دهخداباتب . [ ت َ ] (ص ) بنا بنقل شعوری ، لغتی است در بابت بمعنی لایق ، سزاوار، و آنرا باب هم گویند : یار چو گل در صفا عاشق بلبل نواخنده باد را سزا باتب من گریه است . عبدالباقی هروی .(شعوری ج <span cla
بتابلغتنامه دهخدابتاب . [ ] (اِ) ماده ای است از آهک و سنگ و گل که در زیر بنیان عمارات و کف خزینه ٔ حمام و امثال آن با آب مخلوط کرده ریزند. در شیرازلفظ مذکور را مخفف کرده بتو گویند. (فرهنگ نظام ).
بتابلغتنامه دهخدابتاب . [ ب َ ] (اِ) بتا. بهطه . و آن طعامی است که از برنج و روغن سازند. (صحاح الفرس ). و رجوع به بتا شود.
طبیدهلغتنامه دهخداطبیده . [ طَ دَ / دِ ] (ن مف / نف ) گرم شده . تبیده . || مجازاً تبدار. باتب : بطبع چون جگر عاشقان طبیده و گرم برنگ چون علم کاویان خجسته بفال .منجیک .<