خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
باجی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
باجی
لغتنامه دهخدا
باجی . (اِخ ) (الباجی ) (القاضی ) (403 - 474 هَ . ق .) ابوالولید سلیمان بن خلف بن سعدبن ایوب بن وارث التجیبی المالکی الاندلسی الباجی .وی از علما و حفاظ اندلس بود و در مشرق اندلس ساکن میبود و در حدود سال 426 هَ . ق . بمشرق سفر کرد و باابوذر هروی در مک...
-
باجی
لغتنامه دهخدا
باجی . (اِخ ) ابوالولیدبن فرضی . رجوع به ابوفرضی و عبداﷲبن یوسف بن نصر، معجم البلدان و فهرست الحلل السندسیه ج 2 و سمعانی ورق 57 الف شود.
-
باجی
لغتنامه دهخدا
باجی . (اِخ ) ابوحفص عمربن محمودبن غلاب مقری باجی . ابوطاهر سلفی گوید: از باجه ٔ افریقا و اهل قرآن و صالح بود. مولدش را پرسیدم گفت رجب 434 هَ . ق . بباجةالقمح بود نه در باجه ٔ اندلس ، و در صفر 520 درگذشت . (از معجم البلدان ).
-
باجی
لغتنامه دهخدا
باجی . (اِخ ) ابومحمد، محمدبن عبداﷲبن محمدبن علی باجی اندلسی . اصلش از باجه ٔ افریقاست . در اشبیلیه سکونت گزید. ابوموسی محمدبن عمر حافظ اصفهانی وابوبکر حازمی در «فیصل » فرزند او ابوعمر احمدبن عبداﷲ را باین شهر نسبت داده است . اما ابوالفضل محمدبن طاهر...
-
باجی
لغتنامه دهخدا
باجی . (اِخ ) محمدبن ابی معتوج ، از مردم باجةالزیت در ساحل و از خره ٔ رصفه است . در آن نشو و نما کرده و از شاگردان محمدبن سعید ابروطی بوده است . حاضرجواب و بدیهه گو و شجاع بود و در حق ابوحاتم زینی و هجاء او گفته است :ابا حاتم سدّ من اسفلک بشی ٔ هو ال...
-
باجی
لغتنامه دهخدا
باجی . (اِخ ) مسعودی . رجوع به مسعود البیجی شود.
-
باجی
لغتنامه دهخدا
باجی . (ترکی ، اِ) در ترکی بمعنی خواهر و همشیره . (غیاث ) (آنندراج )(ناظم الاطباء). خواهر (خراسان ). از ثقات ایران مسموع شده که این لفظ مخصوص خطاب بخواهر است نه مرادف آن ، چنانکه بعضی گمان برده اند. اشرف گوید : بر تو زیبد که خراج از همه خوبان گیری شا...
-
باجی
لغتنامه دهخدا
باجی . (ص نسبی ) لفظ فارسی است بمعنی خراجی و باج دهنده . (غیاث ). باجگزار. (آنندراج ). || (اِ) باج و خراج نامعین . (ناظم الاطباء).
-
باجی
لغتنامه دهخدا
باجی . (هندی ، اِ) لفظ هندی بمعنی حصه ٔ طعام که بتقریب شادی یا ماتم بخانه ٔ مردم میفرستند. (غیاث ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || شوره . (ناظم الاطباء). القرف ، شوره . (الفاظ الادویه ٔ هندی ).
-
باجی
لغتنامه دهخدا
باجی . [ جی ی ] (اِخ ) ابومروان محمدبن احمدبن عبدالملک لخمی باجی . رجوع به ابومروان محمد در همین لغت نامه و رجوع به عیون الانباء ج 2 صص 67 - 68 شود.
-
باجی
لغتنامه دهخدا
باجی . [ جی ی ] (اِخ ) عبدالعزیز مسلمةبن الباجی . اصل وی از مردم باجه ٔ مغرب و از بزرگان و اعیان اندلس بشمار و معروف به ابن الحفیداست . وی در طب و ادب شهرتی بسزا داشت و او را شعری نیکو بود و شاگرد مصدوم و طبیب بارگاه مستنصر بود و در خدمت دولت وی در م...
-
باجی
لغتنامه دهخدا
باجی . [ جی ی ] (اِخ ) علی بن محمدبن عبدالرحمان باجی ملقب به علاءالدین (631 - 714 هَ . ق ./ 1234 - 1315م .). عالم علم اصول ومنطق و از مردم مصر. وی در عصر خود در فن مناظره قویترین افراد بود و در هیچ بحثی فرونمی ماند. او راست مختصراتی در علوم متعدد. (ا...
-
باجی
لغتنامه دهخدا
باجی . [ جی ی ] (ص نسبی ) منسوبست به باجه که جایگاهی است از نواحی افریقا در دومنزلی تونس . (سمعانی ). منسوبست به باجه که نام دو قصبه واقع در افریقاست . (قاموس الاعلام ترکی ج 2). || منسوبست به باجه که از شهرهای اندلس است . || منسوبست به باجه که قریه ا...
-
واژههای مشابه
-
درنه باجی
لغتنامه دهخدا
درنه باجی . [ دَ ن َ ] (اِ) در فارسی باستان ، نام ماهی در عهد هخامنشی مطابق ماه بابلی ابو، و ژویه و اوت فرنگی . (از دائرةالمعارف فارسی ).