باحلغتنامه دهخداباح . (اِخ ) ابوعبداﷲ محمدبن عبداﷲ غالب اصفهانی کاتب ، ملقب به باح ، خود گوید: باح بما فی الفؤاد باحاً. وی ببغداد شد و کاتب ابولیلی یکی از بزرگان دیلم گردید، و او را رسایلی است که عبیداﷲبن احمدبن ابی طاهر در کتاب بغداد یاد کرده است و گوید وی مترسل و شاعر مجید بود و او را درب
بوژی کِشندهtractive bogie, motored bogieواژههای مصوب فرهنگستانبوژی موتورداری که چرخ- محورهای آن هریک بهتنهایی یا بهطور مشترک ازطریق یک جعبهدنده به حرکت درمیآید
بوژی موتوردارpowered bogie, motor bogieواژههای مصوب فرهنگستاننوعی بوژی که دارای نیروی محرک یا موتور است و معمولاً در قطارهای خودکِشَند به کار میرود
بوژیbogie 1, truckواژههای مصوب فرهنگستانمجموعهای شامل چهار یا شش چرخ که بهصورت جفت در زیر وسیلۀ نقلیۀ ریلی طویل نصب میشود و ازطریق لولایی مرکزی حرکت و انعطاف وسیلۀ نقلیۀ را در پیچها تسهیل میکند
بوژی خودفرمانself steering bogieواژههای مصوب فرهنگستاننوعی بوژی که از اتصال انعطافپذیر مجموعۀ چرخـ محورها با قاب بوژی تشکیل میشود و جهت محورها را با شعاع انحنای پیچ هماهنگ میکند
اصفهانیلغتنامه دهخدااصفهانی . [ اِ ف َ ] (اِخ ) ابوعبداﷲ محمدبن عبداﷲبن غالب اصفهانی . رجوع به ابوعبداﷲ باح و باح شود.
ابوعبدالغتنامه دهخداابوعبدا.[ اَ ع َ دِل ْ لاه ] (اِخ ) باح . محمدبن عبداﷲبن غالب اصفهانی . کاتبی مترسل و فصیح بود. وی از اصفهان به بغداد شد و بر بغیانی کاتب فرود آمد و کتاب رسائل خویش را برای فرزندان بغیانی تألیف کرد و این همان رسائل است که آنرا پس از تکمیل ، الموصول نامید و نیز اوراست : کتاب
بوحلغتنامه دهخدابوح . [ ب َ ] (ع مص ) ظاهر شدن . (منتهی الارب )(ناظم الاطباء) (آنندراج ). || باح بسره ، بوحاً و بؤوحاً و بؤوحةً؛ ظاهر کرد راز را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
نباحةلغتنامه دهخدانباحة. [ ن َب ْ باح َ ] (ع اِ) قسمی از شبه ٔ سپید خرد که از مکه آرند و از آن گردن بند سازند. (ناظم الاطباء). مناقفی که ازمکه آرند و رفع چشم زخم را به گردن بند کشند. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغة). یا صدف بیضی شکل خرد.صدف بیض صغار. (معجم متن اللغة) (اقرب الموارد از لسان
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن علی بن احمدبن ناقد، مکنی به ابوالازهر و ملقب به نصیرالدین . وزیر مستنصر خلیفه ٔ عباسی . هندوشاه در تجارب السلف ص 349 ببعد آرد: لقب و کنیه و نام و نسب او شمس الدین ابوالازهر احمدبن محمدبن علی بن احمدبن الناقد
حسن صباحلغتنامه دهخداحسن صباح . [ ح َ س َ ن ِ ص َب ْ با ] (اِخ ) از داعیان فرقه ٔ نزاریه ٔاسماعیلیان در الموت قزوین است . بعد از وفات المستنصر فاطمی میان دو فرزند او المصطفی الدین اﷲ مشهور به «نزار» و المستعلی باﷲ ابوالقاسم احمد که هر دو مدعی جانشینی پدر بودند، اختلاف افتاد و از اینجا متابعان فاط
چهارصباحلغتنامه دهخداچهارصباح . [ چ َ / چ ِ ص َ ] (اِ مرکب ) چهارروز. چهاربامداد. چهارصباح عمر. چهارروز عمر. چهارروزه ٔ عمر. چهارروزه ٔ زندگانی . و از آن کوتاهی مدت اراده کنند. و یا کوتاه وانمود کردن مدت خواهند، هرچند که کوتاه نباشد. سپنج . رجوع به چارصباح شود.<b
خوش صباحلغتنامه دهخداخوش صباح . [ خوَش ْ/ خُش ْ ص َ ] (ص مرکب ) خوب رو. || کنایه ازاسب عربی نیکوشمایل . (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ).
حسین صباحلغتنامه دهخداحسین صباح . [ ح ُ س َ ن ِ ص َ ب ب ] (اِخ ) ابن حسن صباح . به جرم قتل نفس به امر پدرش حسن صباح کشته شد. (از حبیب السیر).
چارصباحلغتنامه دهخداچارصباح . [ ص َ ] (اِ مرکب ) چارروز.چارروزه ٔ عمر. چندروزه ٔ عمر؛ چارصباحی زنده بودن .