بوالیعلغتنامه دهخدابوالیع. [ ب َ ] (ع اِ)ج ِ بالوعة، بمعنی چاه سرتنگ و دست شوئی . (منتهی الارب ). ج ِ بالوعة. (ناظم الاطباء). رجوع به بالوعة شود.
باهلةلغتنامه دهخداباهلة. [ هَِ ل َ ] (اِخ ) قبیله ای است از قیس همدان . (آنندراج ). و آن نام زنی از قبیله ٔ همدان بوده است . فرزندانش به وی منسوبند و از آن قبیله است ابوامامه ٔ باهلی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نام قبیله ای از قبائل تازی . گویند این قبیله برخلاف قاعده ٔ کلیه ٔ اعراب به ان
باهلةلغتنامه دهخداباهلة. [ هَِ ل َ ] (اِخ ) نام زنی از همدان که فرزندانش به او منسوب هستند. (از ناظم الاطباء). و ابوامامه ٔ باهلی به او منسوب است . (منتهی الارب ). او دختر اعصر بوده است . (از انساب سمعانی ). زنی از همدان بود که به معن بن اعصربن سعدبن قیس عیلان (ظ: غیلان ) تعلق داشت و فرزندانش
باهلیةلغتنامه دهخداباهلیة. [ هَِ لی ی َ ] (اِخ ) خواهر مقصص شاعره ای ازشاعره های عرب بود و در مرگ برادرش مقصص گفته است :یا طول یومی بالقلیب فلم تکدشمس الظهیرة تنفی بحجاب لکم المقصص لالنا ان انتم لم یأتکم قوم ذوواحساب .(از اعلام النساء ج <span class="hl" di