بارجولغتنامه دهخدابارجو. (نف مرکب ) بارجوی . آنکه بار جوید. کسی که رخصت شرفیابی خواهد. رجوع به بارجوی شود.
بارجویلغتنامه دهخدابارجوی . (نف مرکب ) بارجو. جوینده ٔ بار. خواهان شرفیابی بحضور شاه یا امیری . رجوع به بارجو شود.
بارجالغتنامه دهخدابارجا. (اِ مرکب ) بارجای . بمعنی بارگاه است که محل بار ملوک و سلاطین باشد. (برهان ) (هفت قلزم ). یعنی محل بار ملوک که بارگاه نیز گویند. مثالش امیرخسرو فرماید : دل پاکش که هست از کینه معصوم بهیجا آهن و در بارجا موم . (از سر
بارجوقلغتنامه دهخدابارجوق . (اِخ ) ایدی قوت ، امیر ایغور: اتراک ایغور امیر خود را ایدی قوت خوانند و معنی آن خداوند دولت باشد و در آن وقت ایدی قوت بارجوق بود. (جهانگشای جوینی چ 1329 هَ . ق . لیدن ص 32).
بارجوقلغتنامه دهخدابارجوق . (اِخ ) دهی است از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه . در 6هزاروپانصدگزی جنوب خاوری قره آغاج و 31هزارگزی جنوب شوسه ٔ مراغه بمیانه در کوهستان واقع است . هوایش معتدل و دارای <span class="hl"
بارجویلغتنامه دهخدابارجوی . (نف مرکب ) بارجو. جوینده ٔ بار. خواهان شرفیابی بحضور شاه یا امیری . رجوع به بارجو شود.
بارجوقلغتنامه دهخدابارجوق . (اِخ ) ایدی قوت ، امیر ایغور: اتراک ایغور امیر خود را ایدی قوت خوانند و معنی آن خداوند دولت باشد و در آن وقت ایدی قوت بارجوق بود. (جهانگشای جوینی چ 1329 هَ . ق . لیدن ص 32).
بارجوقلغتنامه دهخدابارجوق . (اِخ ) دهی است از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه . در 6هزاروپانصدگزی جنوب خاوری قره آغاج و 31هزارگزی جنوب شوسه ٔ مراغه بمیانه در کوهستان واقع است . هوایش معتدل و دارای <span class="hl"
بارجویلغتنامه دهخدابارجوی . (نف مرکب ) بارجو. جوینده ٔ بار. خواهان شرفیابی بحضور شاه یا امیری . رجوع به بارجو شود.