بارزدیکشنری عربی به فارسیمتمايز , برجسته , حاءز اهميت , جالب , ياد اوردني , شخص بر جسته , چيز برجسته , جالب توجه , مورد ملا حظه , قابل توجه , قابل دقت , مورد توجه , باارزش
بارزدیکشنری عربی به فارسیمتمايز , برجسته , حاءز اهميت , جالب , ياد اوردني , شخص بر جسته , چيز برجسته , جالب توجه , مورد ملا حظه , قابل توجه , قابل دقت , مورد توجه , باارزش
بارزلغتنامه دهخدابارز. [ رِ ] (اِخ ) نام شهر و کوهی است بکرمان که به جبال بارز معروف است . رجوع به جبال بارز شود. نام شهریست . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
حشو بارزلغتنامه دهخداحشو بارز. [ ح َ وِ رِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) (در علم استیفا). رجوع به «حشو» و «بارز» شود. (نفایس الفنون قسم اول ص 85).
مبارزلغتنامه دهخدامبارز. [ م َ رِ ] (ع اِ) ج ِ مَبرَز. (ناظم الاطباء) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مبرز شود.
متبارزلغتنامه دهخدامتبارز. [ م ُ ت َ رِ ] (ع ص ) آن که بیرون آید برای جنگ دیگر. (آنندراج ). دو حریف بیرون آینده از جماعتهای خود برای جنگیدن با هم . (ناظم الاطباء). و رجوع به تبارز شود.
ده بارزلغتنامه دهخداده بارز. [ دِه ْ رِ ] (اِخ ) دهی است از مرکز دهستان رودان بخش میناب شهرستان بندرعباس . واقع در 50هزارگزی شمال میناب . سکنه 2000 تن می باشد. آب آن از رودخانه وراه آن فرعی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <spa
هل من مبارزلغتنامه دهخداهل من مبارز. [ هََ م ِ م ُ رِ ] (ع جمله ٔ اسمیه ٔ استفهامی ) آیا هماوردی هست ؟ معمولاً این جمله را در مفاخره و خودنمایی در هر کار استعمال کنند : به میدان نشاط اندر خرامدنبشته بر قدح : هل من مبارز.بدایعی بلخی .