بارورلغتنامه دهخدابارور. [ وَ ] (ص مرکب ) درختی که بار دارد و باردهنده بود. شاعر گوید : زان چنار و سرو را بر نی و شاخ بارورکز سر بدخواه تو بار آورد سرو و چنار.(لغت فرس اسدی چ اقبال ص 163) (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی خطی - نخجوانی ).
بارورلغتنامه دهخدابارور. [ وَ ] (ص مرکب ) درختی که بار دارد و باردهنده بود. شاعر گوید : زان چنار و سرو را بر نی و شاخ بارورکز سر بدخواه تو بار آورد سرو و چنار.(لغت فرس اسدی چ اقبال ص 163) (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی خطی - نخجوانی ).
نابارورلغتنامه دهخدانابارور. [ بارْ وَ ] (ص مرکب ) بی میوه . بی حاصل . بی بار. بی بر. درختی که میوه ندارد. مقابل بارور.
بارورلغتنامه دهخدابارور. [ وَ ] (ص مرکب ) درختی که بار دارد و باردهنده بود. شاعر گوید : زان چنار و سرو را بر نی و شاخ بارورکز سر بدخواه تو بار آورد سرو و چنار.(لغت فرس اسدی چ اقبال ص 163) (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی خطی - نخجوانی ).