بارپوستلغتنامه دهخدابارپوست . (اِ مرکب ) نوعی از مرکبات است که پوست میوه ٔ آن چون پوست لیموی شیرین زرد و شکل آن چون گلابی کشیده و دراز باشد، بزرگتر از گلابی .
بوپرستلغتنامه دهخدابوپرست . [پ َ رَ ] (نف مرکب ) ملائکه و جن . || سگی که جانور را ببوی پیدا کند. (بهار عجم ) (آنندراج ). سگی را گویند که بوی کرده جانوران را ببوید و آنرا بوره نیز خوانند. (جهانگیری ). بوی پرست . (ناظم الاطباء).
بارشتلغتنامه دهخدابارشت . [ ] (اِخ ) (نهر) نهمین نهری است که از هری رود منشعب شود. رجوع به نزهةالقلوب چ 1331 لیدن ص 220 شود.
بارشدلغتنامه دهخدابارشد. [ رَ ش َ ] (ص مرکب ) مجازاً کامیاب . پیروز. موفق . رستگار : شیر را چون دید کشته ٔ ظلم خودمیدوید او شادمان و بارشد . مولوی .و رجوع به رشد شود.
مرکباتلغتنامه دهخدامرکبات . [ م ُ رَک ْ ک َ ] (ع اِ) ج ِ مرکبة. مرکبه : و انواع امراض و صنوف مزاجات و مرکبات و غیر آن ثبت گردانید. (سندبادنامه ص 65). و اورا... و مالک مرکبات سفلی کرد. (سندبادنامه ص 3).<b