باریزلغتنامه دهخداباریز. (اِ) پاریز. پاییز، بمعنی خزان . (آنندراج ). پاییز و فصل پاییز. (ناظم الاطباء). پاییز. (دِمزن ). رجوع به پاییز شود. || در لهجه ٔ کرمانیان خورجین بزرگی که از پنبه یا پشم یا موی بافند و چون بر پشت ستور و بیشتر خر بگسترند دو کیسه مانند هر یک بر یک جانب ستورافتد و در آن سنگ
بارزدیکشنری عربی به فارسیمتمايز , برجسته , حاءز اهميت , جالب , ياد اوردني , شخص بر جسته , چيز برجسته , جالب توجه , مورد ملا حظه , قابل توجه , قابل دقت , مورد توجه , باارزش
باریزبافیلغتنامه دهخداباریزبافی . (حامص مرکب ) عمل باریزباف : کمال جذبه و قوت باطن ایشان در مرتبه ٔ [ علیا ] بوده و بباریزبافی مشغول بوده اند. (مزارات کرمان ص 140).
باریزبافیلغتنامه دهخداباریزبافی . (حامص مرکب ) عمل باریزباف : کمال جذبه و قوت باطن ایشان در مرتبه ٔ [ علیا ] بوده و بباریزبافی مشغول بوده اند. (مزارات کرمان ص 140).