باریکهلغتنامه دهخداباریکه . [ ک َ / ک ِ ] (ص ) باریک وتنک (تک ): از یک راه باریکه رفتم و خیلی صدمه خوردم . (فرهنگ نظام ). مقدار کم . چیز اندک . شی ٔ ناقابل . کم ارزش : یک باریکه کهنه . آب باریکه ؛ رزق کم . رزق اندک .یک باریکه از کنار ماهوت . یک باریکه چوب . یک
باریکهدیکشنری فارسی به انگلیسیband, bar, cut, fillet, ribbon, shaving, shred, slice, sliver, snip, splinter, split, strip, tab, thong
باریکهفرهنگ مترادف و متضاد۱. باریک، لاغراندام، ظریف ۲. تکه باریک(کاغذ، پارچه و ) ۳. سطح دراز و کمعرض (زمین و ) ۴. باب، بغاز، تنگه ۵. اشعه، پرتو
باریکهلغتنامه دهخداباریکه . [ ک َ / ک ِ ] (ص ) باریک وتنک (تک ): از یک راه باریکه رفتم و خیلی صدمه خوردم . (فرهنگ نظام ). مقدار کم . چیز اندک . شی ٔ ناقابل . کم ارزش : یک باریکه کهنه . آب باریکه ؛ رزق کم . رزق اندک .یک باریکه از کنار ماهوت . یک باریکه چوب . یک
خط باریکهbeamlineواژههای مصوب فرهنگستانمسیر حرکت باریکة ذرات در مجموعة شتابدهنده تا رسیدن به ایستگاه آزمایش
تشدیدگر باریکهbeam resonator, open resonatorواژههای مصوب فرهنگستانابزاری برای محصور کردن باریکۀ لیزر یا هر تابش الکترومغناطیسی در ناحیۀ مشخصی از فضا
زاویة باریکهbeam angleواژههای مصوب فرهنگستان1. در آنتنها، زاویة رأس مخروطی که نوک آن منطبق بر چشمة تابش است و سطح جانبی آن منحنی توزیع میدان تابش را در نقاطی قطع میکند که در آنها شدت تابش به نصف مقدار بیشینه میرسد 2. زاویة فضایی متناظر با فاصلهای عرضی که در آن شدت تابش به نصف شدت بیشینه کاهش مییابد متـ . پهنای باریکه beam width