باریکشدهattenuateواژههای مصوب فرهنگستانویژگی لبههای قاعدهای که یکباره به داخل بهصورت کاو خم میشوند و با هم زاویۀ تقاطع کمتر از 45 درجه میسازند
برقصداهاelectrophonesواژههای مصوب فرهنگستانردهای از سازها که تولید یا تشدید یا تغییر صدا در آنها با جریان برق صورت میگیرد
باریکلغتنامه دهخداباریک . (ص ) نازک و لطیف چون کمر و لب . بارک مخفف آنست . (آنندراج ). نازک . (ارمغان آصفی ). میرحسن دهلوی گوید : لب باریک تو زیر خط شبگون دیدم چو هلالی که شبانگاه برون می آید. (آنندراج ).هر چیز دراز و گرد و کم قطر م
باریک نالغتنامه دهخداباریک نا.(اِ مرکب ) باریک نای . سر یا نوک چیزی . قسمت باریک هر چیز. باریک نای چیزی ؛ قسمت باریک آن . الاسله ؛ باریک نای ساعد یا ارش . (از مهذب الاسماء). باریک نای پا؛ نازند. باریکنای دست ؛ قصبه .
ضيقدیکشنری عربی به فارسیتنگ , کم پهنا , باريک , دراز و باريک , محدود , باريک کردن , محدود کردن , کوته فکر
narrowدیکشنری انگلیسی به فارسیباریک، کم پهنا، محدود کردن، باریک شدن، باریک کردن، خرد ساختن، خرد شدن، خرد کردن، محدود، تنگ، کوته فکر، دراز و باریک، ضیق