باریک ریسیدنلغتنامه دهخداباریک ریسیدن . [ دَ ] (مص مرکب ) لاغر و نحیف شدن . تکیده شدن : روز بروزباریک میریسد؛ پیوسته لاغرتر میشود. لاغر شدن : ای فلان چرا این روزها باریک میریسی (یعنی لاغر شدی ). این معنی مجاز است . (از فرهنگ نظام ). || در کاری بغور تمام وارسیدن و اندک اندک بکمال خوبی سرانجام دادن . (
باریکلغتنامه دهخداباریک . (ص ) نازک و لطیف چون کمر و لب . بارک مخفف آنست . (آنندراج ). نازک . (ارمغان آصفی ). میرحسن دهلوی گوید : لب باریک تو زیر خط شبگون دیدم چو هلالی که شبانگاه برون می آید. (آنندراج ).هر چیز دراز و گرد و کم قطر م
یبارکلغتنامه دهخدایبارک . [ ] (اِخ ) دهی است از بخش شهریار شهرستان طهران ، واقع در 7000 گزی باختر شهریار. دارای 838 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
باریکلغتنامه دهخداباریک . (اِخ ) سرداری که بر بغداد استیلا یافت . (حبیب السیر چ خیام ج 3 صص 492-493).
بارکدیکشنری عربی به فارسیتقديس کردن , برکت دادن , دعاکردن , مبارک خواندن , باعلا مت صليب کسي را برکت دادن
باریکلغتنامه دهخداباریک . (ص ) نازک و لطیف چون کمر و لب . بارک مخفف آنست . (آنندراج ). نازک . (ارمغان آصفی ). میرحسن دهلوی گوید : لب باریک تو زیر خط شبگون دیدم چو هلالی که شبانگاه برون می آید. (آنندراج ).هر چیز دراز و گرد و کم قطر م
باریکلغتنامه دهخداباریک . (اِخ ) سرداری که بر بغداد استیلا یافت . (حبیب السیر چ خیام ج 3 صص 492-493).
دره باریکلغتنامه دهخدادره باریک . [ دَرْ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرغا بخش ایزه شهرستان اهواز. واقع در 57هزارگزی جنوب باختری ایزه ، با 145 تن سکنه آب آن از چشمه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl
چشمه باریکلغتنامه دهخداچشمه باریک . [ چ َ م َ ] (اِخ ) دهی است از بخش ارکواز شهرستان ایلام که در 12 هزارگزی باختر قلعه دره ، کنار راه مالرو مهران واقع است . کوهستانی و معتدل است و 110 تن سکنه داردآبش از چشمه . محصولش غلات و لبنیات
رنج باریکلغتنامه دهخدارنج باریک . [ رَ ج ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از مرض دق باشد. (برهان قاطع). بیماری باریک . (مهذب الاسماء) (آنندراج ). تب دق . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تب سل . ذبول . (یادداشت مؤلف ) : به طنبور غم دور و نزدیک راز تارش دوا رنج باریک را.