باز کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شکل باز کردن، گشودن، افتتاح کردن، گشادن مفتوح کردن، دایر کردن، تأسیسکردن لباس کندن فاصله دادن
بازbase 1واژههای مصوب فرهنگستانهر مادۀ شیمیایی اعم از یونی یا مولکولی که بتواند از جسم دیگری پروتون بپذیرد
باز سختhard baseواژههای مصوب فرهنگستانیک باز لوِیس یا دهندۀ الکترون که قطبشپذیری بالا و الکتروکشانی پایین دارد و بهآسانی اکسید میشود و دارای اوربیتالهای خالی یا پایینتر از سطح تراز عادی است
جفتبازbase pairواژههای مصوب فرهنگستاندو باز آدنین و تیمیدین یا گوانین و سیتوزین در دِنا یا آدینین و یوراسیل در رِنای دورشتهای، که با پیوندهای هیدروژنی به هم متصلاند
جفتشدن بازbase-pairingواژههای مصوب فرهنگستانجفت شدن یک باز در یک رشته با باز مکملش در رشتۀ دیگر در دِنا و رِنای دورشتهای متـ . جفتشدن بازی واتسون ـ کریک Watson-Crick base pairing
باس ممتدcontinuo, basso continuo, through bass, general bassواژههای مصوب فرهنگستانبخش باسی که در طول قطعه ادامه مییابد و براساس آن هارمونیها، بر روی یک ساز شستیدار یا هر ساز دیگری با قابلیت اجرای آکورد، بهصورت فیالبداهه اجرا میشوند
باز کردنلغتنامه دهخداباز کردن . [ ک َدَ ] (مص مرکب ) گشودن . گشادن . (ناظم الاطباء). منفرج کردن . فراز کردن . وا کردن . مقابل بستن : آن کس که بر امیر در مرگ باز کردبر خویشتن نگر نتواند فراز کرد. ابوشکور.باز کردم در و شدم به کده در
بازآورد کردنلغتنامه دهخدابازآورد کردن . [ وَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) معذرت خواستن . عذر قبول کردن از کسی . (ناظم الاطباء) : گفتم از کویش روم بازآمدم با صد نیازهر که گوید ناسزائی بازآوردی کند.کاتبی (از فرهنگ ضیاء).
بازار کردنلغتنامه دهخدابازار کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) هنگامه چیدن اعم از آنکه بخوبی باشد یا زشتی ، گویند با فلان برخوردی کردیم با ما طرفه بازاری کرد. مرادف بازار زدن . (آنندراج ) : مصر دل را بتو دادیم و عزیزان غافل که بما یوسف حسن تو چه بازاری کرد.<p class="a
بازارگانی کردنلغتنامه دهخدابازارگانی کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) معامله کردن . تجارت کردن . دادوستد کردن : چو بازارگانی کند پادشااز او شاد گردد دل پارسا. فردوسی .هر بازارگانی که با خلق کنی با حق کن .(مجالس سعدی ص <span
بازاری کردنلغتنامه دهخدابازاری کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بازار کردن . عرضه کردن متاع و کالا. (ناظم الاطباء). || بر سر زبانها انداختن . همه جایی کردن . بهمه گفتن . بهمه رساندن .
unwindsدیکشنری انگلیسی به فارسیباز گردان، باز کردن از پیچ، باز کردن، بی کوک کردن، کوک چیزی را باز کردن