بازایستادنلغتنامه دهخدابازایستادن . [دَ ] (مص مرکب ) ایستادن . متوقف بودن . فروایستادن . در مقابل نشستن : گفت ناچار اینجا شحنه ای باید گماشت ، کدام کس را گماریم ... که هر کس که [ در اینجا ] بازایستد بکراهیت بازایستد. (تاریخ بیهقی ). - بازایستادن از</span
بازایستادنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تغییر ایستادن، متوقف شدن، بندآمدن، ایستادن▼، قطع شدن، پایان یافتن، ازکار افتادن، بهآخرخط رسیدن بازماندن، چهارمیخ شدن
بازاستادنلغتنامه دهخدابازاستادن . [ اِ دَ ] (مص مرکب ) باز استادن از. عقب ماندن . توقف کردن . دست کشیدن . ترک کردن .بازداشته شدن . منع کرده شدن . برطرف کردن . (ناظم الاطباء) : آن ماهی چهل روز از خوردن بازایستادتا یونس را آسیبی نرسد. (مجمل التواریخ و القصص ).