بازداشت کردنلغتنامه دهخدابازداشت کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ممانعت کردن . (ناظم الاطباء). توقیف کردن . حبس کردن . اِجداع . (منتهی الارب ).
بازداشت کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: ارادۀ اجتماعی عام ردن، گرفتن، دستگیر کردن، توقیف کردن، جلب کردن، گیر آوردن، دستبند زدن، گروگان گرفتن دستگیر شدن، بازداشت شدن محدود شدن، پا[ی]بند شدن، اسیر یا گرفتارشدن
بازداشتفرهنگ فارسی عمید۱. منع؛ ممانعت؛ جلوگیری.۲. توقیف.۳. (حقوق) حبس.۴. (صفت مفعولی) زندانی: ◻︎ چندگه بازداشت بودم من / در یکی خانه عاجز و مضطر (مسعودسعد: ۱۷۷).⟨ بازداشت کردن: (مصدر متعدی) زندانی کردن؛ کسی را به زندان انداختن.
بازداشتلغتنامه دهخدابازداشت . (مص مرکب مرخم ، اِ مص مرکب ) منع. ممانعت تعرض . (ناظم الاطباء). مَنع. حَدَد. سَدّ. رُطام . حُجران . مَنعی . خَبل . (منتهی الارب ). وَزع . کَف ّ.ممانعت . رَدَع . نهی . || حمایت . نگه داشتن . (شعوری ج 1 ص 15
بازداشتفرهنگ فارسی عمید۱. منع؛ ممانعت؛ جلوگیری.۲. توقیف.۳. (حقوق) حبس.۴. (صفت مفعولی) زندانی: ◻︎ چندگه بازداشت بودم من / در یکی خانه عاجز و مضطر (مسعودسعد: ۱۷۷).⟨ بازداشت کردن: (مصدر متعدی) زندانی کردن؛ کسی را به زندان انداختن.
بازداشتلغتنامه دهخدابازداشت . (مص مرکب مرخم ، اِ مص مرکب ) منع. ممانعت تعرض . (ناظم الاطباء). مَنع. حَدَد. سَدّ. رُطام . حُجران . مَنعی . خَبل . (منتهی الارب ). وَزع . کَف ّ.ممانعت . رَدَع . نهی . || حمایت . نگه داشتن . (شعوری ج 1 ص 15
بازداشتفرهنگ فارسی عمید۱. منع؛ ممانعت؛ جلوگیری.۲. توقیف.۳. (حقوق) حبس.۴. (صفت مفعولی) زندانی: ◻︎ چندگه بازداشت بودم من / در یکی خانه عاجز و مضطر (مسعودسعد: ۱۷۷).⟨ بازداشت کردن: (مصدر متعدی) زندانی کردن؛ کسی را به زندان انداختن.
بازداشتلغتنامه دهخدابازداشت . (مص مرکب مرخم ، اِ مص مرکب ) منع. ممانعت تعرض . (ناظم الاطباء). مَنع. حَدَد. سَدّ. رُطام . حُجران . مَنعی . خَبل . (منتهی الارب ). وَزع . کَف ّ.ممانعت . رَدَع . نهی . || حمایت . نگه داشتن . (شعوری ج 1 ص 15