خطروِ بازرسانparty inspection carواژههای مصوب فرهنگستانخطروی پشتیبانی که برای جابهجا کردن گروهی از بازرسان خط طراحی شده است
بازرساندنلغتنامه دهخدابازرساندن . [ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) رساندن . بردن . تحویل دادن . || برگرداندن : چون خواجه به خانه نبود جامه هم آنجا رها کردم تا بها بازرساند. (سندبادنامه ص 244). گوشت بستدم و بخا
خطروِ بازرسانparty inspection carواژههای مصوب فرهنگستانخطروی پشتیبانی که برای جابهجا کردن گروهی از بازرسان خط طراحی شده است
بازرساندنلغتنامه دهخدابازرساندن . [ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) رساندن . بردن . تحویل دادن . || برگرداندن : چون خواجه به خانه نبود جامه هم آنجا رها کردم تا بها بازرساند. (سندبادنامه ص 244). گوشت بستدم و بخا
خطروِ بازرسانparty inspection carواژههای مصوب فرهنگستانخطروی پشتیبانی که برای جابهجا کردن گروهی از بازرسان خط طراحی شده است