بازریالغتنامه دهخدابازریا.[ زَ رِ ] (اِخ ) نام شهری در مسیر اسکندر به مشرق ، به روایت کنت کورث (کتاب 8 بند 2) اسکندر از بازریا به مَرَکند مراجعت کرد. (ایران باستان ج 2 ص <span class="hl" dir="l
باجرالغتنامه دهخداباجرا. (اِ) غله ایست مشهور، فارسی آن گاورس است . (الفاظ الادویه ). مأخوذ از هندی ، قسمی از ذرت . (ناظم الاطباء).
باجرایلغتنامه دهخداباجرای . [ ج َرْ را ] (اِخ ) ابوشهاب عبدالقدوس بن عبدالقاهر الباجرای . از سفیان بن عیینة روایت دارد (ابوسعید چنین آورده است ). (معجم البلدان ).
باجرایلغتنامه دهخداباجرای . [ ج َرْ را ] (ص نسبی ) منسوب به باجرا، قریه ای از قریه های جزیره . (معجم البلدان ). رجوع به باجرا شود.