بازگذارلغتنامه دهخدابازگذار. [ گ ُ ] (حامص مرکب ) برگشت . (ناظم الاطباء). بازآینده . (فرهنگ شعوری ج 1 ص 161). || (ص ) شایسته . مناسب . لایق . (ناظم الاطباء). موافق . مناسب . (فرهنگ شعوری ج 1 ص <
بازدارلغتنامه دهخدابازدار. (نف مرکب ، اِ مرکب ) نگاهدارنده ٔ باز. (برهان ) (انجمن آرا). دارنده ٔ باز و معرب آن بازیار است . (سروری از شرح السامی فی الاسامی ) (آنندراج ). بازبان . و قوشچی . (ناظم الاطباء). بازیار. (مهذب الاسماء). کسی که باز دارد، دارنده ٔ باز. صاحب صقر. قوشچی . معرب آن بیزار است
بازدارلغتنامه دهخدابازدار. (نف مرکب ) شخصی را نیز گویند که مردم را از کاری و از چیزی بازدارد و منع کند. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). بازدارنده . (ناظم الاطباء). رجوع به بازدارنده شود.
بازداردیکشنری فارسی به انگلیسیbalk, check, curb, deterrent, hindrance, impediment, inhibition, inhibitory, preventive, punitive, restraint, restrictive
بازگذاردنلغتنامه دهخدابازگذاردن . [ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) رها کردن . واگذاردن . بحال خود گذاشتن . و رجوع به بازگذاشتن شود : اگر به این قسم که خوردم وفا نکنم ... مرا بازگذارد بقدرت و قوه ٔ خودم . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 319). بازگذاریم او را بدا
بازگذاشتنفرهنگ فارسی عمید۱. واگذاشتن؛ واگذار کردن؛ سپردن؛ چیزی را در اختیار کسی گذاشتن؛ سپردن کاری یا چیزی به دیگری: ◻︎ بلبلا مژدۀ بهار بیار / خبر بد به بوم بازگذار (سعدی: ۱۷۴).۲. دست برداشتن از چیزی یا کاری.
عدم خانهلغتنامه دهخداعدم خانه . [ ع َ دَ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) جهان نیستی . عالم قبل از وجود. || عالم بعد از وجود : خلوت خود ساز عدم خانه رابازگذار این ده ویرانه را. نظامی .هستی او تا به عدم خانه بود<
مژده آوردنلغتنامه دهخدامژده آوردن . [ م ُ دَ / دِ وَ دَ] (مص مرکب ) مژده کردن . مژده دادن . (ناظم الاطباء). خبر خوش دادن . بشارت دادن . مژده رساندن : ای دل ناشکیب مژده بیارکآمد آن شمسه ٔ بتان بهار. فرخی .<br
بازگذاشتنلغتنامه دهخدابازگذاشتن . [ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) سپردن . تفویض کردن . (ناظم الاطباء). تفویض . (صراح اللغه ). مفوض کردن : بلبلا مژده ٔ بهار بیارخبر بد به بوم بازگذار. سعدی (گلستان ).کار خود گر بخدا بازگذاری حافظای بسا عیش که
خلوتلغتنامه دهخداخلوت . [ خ َل ْ وَ ] (ع اِ) انزوا. عزلت . (یادداشت بخط مؤلف ) : هزار زاره کنم نشنوند زاره ٔ من به خلوت اندر نزدیک خویش زاره کنم . دقیقی .خلوتی کز فقر سازی خیمه ٔ مهدی شناس زحمتی کز خلق بینی موکب دجال دان .
بازگذاردنلغتنامه دهخدابازگذاردن . [ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) رها کردن . واگذاردن . بحال خود گذاشتن . و رجوع به بازگذاشتن شود : اگر به این قسم که خوردم وفا نکنم ... مرا بازگذارد بقدرت و قوه ٔ خودم . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 319). بازگذاریم او را بدا