خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بازیگری کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بازیگری کردن
لغتنامه دهخدا
بازیگری کردن . [ گ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) عمل بازیگری . به مجاز حیله بازی . شعبده بازی : پیش دختر نشست روی بروی تا چه بازیگری کند با شوی .نظامی (هفت پیکر ص 330).
-
واژههای مشابه
-
آزمون بازیگری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[سینما و تلویزیون] ← آزمون بازیگری با دوربین
-
cast 4
گروه بازیگری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[سینما و تلویزیون] مجموعۀ بازیگران یک فیلم
-
بازیگری تراژدی
دیکشنری فارسی به انگلیسی
tragedian
-
screen tes
آزمون بازیگری با دوربین
واژههای مصوّب فرهنگستان
[سینما و تلویزیون] قطعهفیلمی آزمایشی که برای ارزیابی بازیگر در یک نقش خاص گرفته میشود متـ . آزمون بازیگری
-
جستوجو در متن
-
رقصیدن
لغتنامه دهخدا
رقصیدن . [ رَ دَ ] (مص جعلی ) مصدر منحوت از رقص عربی . پای کوفتن . بازیگری کردن . کون و کچول کردن . پای بازی کردن . وشتن . (یادداشت مؤلف ). حرکاتی موزون همراه آهنگ موسیقی اجرا کردن . پای کوفتن . (فرهنگ فارسی معین ).- امثال : چه برای کر بزنی چه برای...
-
تقلید
لغتنامه دهخدا
تقلید.[ ت َ ] (ع مص ) در گردن کردن کار و قلاده . (تاج المصادر بیهقی ). قلاده در گردن کسی انداختن و از آنست کار در عهده کسی کردن ، یقال : قلده العمل . (منتهی الارب ). گردن بند در گردن انداختن و کار بعهده ٔ کسی ساختن و بر گردن خود کار بگرفتن . (غیاث ال...
-
بازیگر
لغتنامه دهخدا
بازیگر. [ گ َ ] (ص مرکب ) بازی کننده . لَعِب (منتهی الارب ) لَعّاب (دهار) سامد. قصّاف . (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی ). لاعب . لاهی . (دهار). آنکه ببازیهای تفریحی و ورزش سرگرم شود. سرگرم کننده . مشغول کننده : شده تیغها در سر انداختن چو بازیگر از گویه...
-
شعبده
لغتنامه دهخدا
شعبده . [ ش َ / ش ُ ب َ دَ / دِ ] (از ع اِ) شعبدة. بازی که آن را نمودی باشد ولی بودی نداشته باشد. چشم بندی و نظربندی و حقه بازی . (ناظم الاطباء). نیرنگ . بازیگری . تردستی . نیرنج . چشم بندی . سبک دستی . (یادداشت مؤلف ). در اصل شعبذة است که گاهی نیز ...
-
ب
لغتنامه دهخدا
ب . (حرف ) حرف دوم است از الفباء فارسی و نیز حرف دوم از الفبای عربی و همچنین حرف دوم از ابجد و آنرا «با» و «باء» و «بی » خوانند. و آن یکی از حروف محفوره ، شفهیه ، لاقه . (المزهر ص 160). قلقله و هوائیست . (برهان در کلمه ٔ هفت حرف هوائی ). و در حساب جُ...