لغتنامه دهخدا
بازیگوش . (ص مرکب ) مشغول به بازی . (ناظم الاطباء). طفلی که گوش بر آواز طفلان دیگر دارد. (غیاث اللغات ). اطفال هرزه گرد. (انجمن آرای ناصری ). طفل بازی دوست ، آنچه فارسی زبانان هندوستان به کاف تازی خوانند خطاست . (آنندراج ) : چون صدف در بحر طوفان خو