باسقانلغتنامه دهخداباسقان . (اِ) به محاوره ٔ خوارزم به معنی نواب و صوبه دار. (آنندراج ). نایب پادشاه . امیر حاکم . (ناظم الاطباء). اما صحیح کلمه باسقاق است . رجوع به باسقاق شود.
باسکانلغتنامه دهخداباسکان . [ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان شهاباد بخش حوضه ٔ شهرستان بیرجند که در 20 هزارگزی جنوب خاوری بیرجند واقع است . قریه ای کوهستانی با آب و هوای معتدل و دارای 5 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران
باسکانلغتنامه دهخداباسکان . [ ] (اِخ ) قریه ای است در دو فرسنگ و نیمی میانه جنوب و مشرق اردکان [ فارس ] . (از فارسنامه ٔ ناصری ).
بشکانلغتنامه دهخدابشکان . [ ب ِ ] (اِخ ) بوشکان . قریه ای از توابع بیضا، دو فرسنگ میانه ٔ شمال و مشرق تل بیضا. (فارسنامه ٔ ناصری ). مرکز قریه ٔ «بلوک » فارس است . رجوع به جغرافیای غرب ایران ص 121 و فارسنامه ٔ ابن البلخی چ 1339
بشکانواژهنامه آزادبشکان تشکیل شده از دو واژه بش و کان که در زبان ترکی بش می شود پنج و کان هم می شود معدن در نتیجه بشکان می شود جایی که پنج معدن دارد