باشنانیلغتنامه دهخداباشنانی . [ ] (اِخ ) ابوعبداﷲ محمدبن احمدبن عبداﷲ باشنانی منسوب به باشنان از قراء هرات ، از مفسران بود و مالینی از او نام میبرد. (از تاج العروس ). اما ظاهراً صحیح کلمه باشانی باشد. رجوع به باشانی و رجوع به باشنان و باشان شود.
باشنانیلغتنامه دهخداباشنانی . [ ] (ص نسبی ) منسوب به باشنان قریه ای بهرات ، بنا بگفته ٔ صاحب تاج العروس . اما در سمعانی و خلاصه ٔ آن لباب الانساب باشانی ضبط شده است . رجوع به باشانی شود.
باشینانیلغتنامه دهخداباشینانی . (اِخ ) عبدالمعزبن علی بن عبداﷲبن یحیی بن ابی ثابت الفارسی مکنی به ابوالفتح الهروی از روات بود و در باشینان اقامت داشت و در جمادی الاولی سال 549 هَ . ق . درگذشت . (از معجم البلدان ).
باشنینلغتنامه دهخداباشنین . (اِ) شاخه و یا پوست جدا شده از درخت . (ناظم الاطباء). باشین . امادر فرهنگهای دیگر دیده نشده . رجوع به باشتین شود.
هيکلدیکشنری عربی به فارسیشاسي اتوميل , اسکلت , کالبد , لا شه کشتي , کشتي , بدنه کشتي , تنه کشتي , کشتي سنگين وکندرو , باسنگيني ورخوت حرکت کردن , بزرگ بنظر رسيدن , پوست , قشر , پوست ميوه يا بقولا ت , کلبه , خانه رعيتي , پوست کندن , ولگردي کردن