خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
باشام پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
باشام
/bāšām/
معنی
هر نوع پرده، خواه پردۀ خانه یا پردۀ ساز.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
headgear
-
جستوجوی دقیق
-
باشام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] bāšām هر نوع پرده، خواه پردۀ خانه یا پردۀ ساز.
-
باشام
لغتنامه دهخدا
باشام . (اِ) پرده . (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (انجمن آرای ناصری ). در مجمعالفرس مطلقاً بمعنی پرده است . (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 177). || سرانداز زنان که به تازی مقنعه گویند. (رشیدی ). و رجوع به باشامه شود. || پرده ٔ ساز. (برهان قاطع) (ناظم ...
-
جستوجو در متن
-
واشامه
فرهنگ فارسی معین
(مِ) (اِ.) مقنعه ، روسری . واشام و باشام و باشامه نیز گویند.
-
باشومه
لغتنامه دهخدا
باشومه . [ م َ/ م ِ ] (اِ) چادری را گویند که زنان بر سر کنند. (برهان ) (آنندراج ). سرپوش زنان از چادر و غیره ، آنچنان که در مجمعالفرس آمده است . (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 192). مقنعه و باشامه ای که زنان بر سر کنند. (ناظم الاطباء). سرانداز زنان . خمار. باش...
-
واشام
لغتنامه دهخدا
واشام . (اِ) معجر. مقنعه . واشامه . باشام . باشامه . روپاک . سرانداز : چو پران شد ز پرده جست بر بام ربودش باد از سر لعل واشام . (ویس و رامین ).رجوع به واشامه شود.
-
باشامه
لغتنامه دهخدا
باشامه . [ م َ / م ِ ] (اِ) چادر. معجری باشد که زنان بر سراندازند. (برهان قاطع). معجری که زنان بر سر اندازند و آنرا باشومه و باشام نیز گفته اند. مقنعه . (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). سرپوش چون دامن و چادر و امثال آن . مقنع. قناع . (شرفنامه ٔ منیری ...
-
باشانه
لغتنامه دهخدا
باشانه . [ ن َ / ن ِ ] (ص ) فربه . (آنندراج ). || منتخب . برگزیده . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || چیزهای پراکنده . (ناظم الاطباء). منتشر. (آنندراج ). || (اِ) پیه . چربی . (ناظم الاطباء). شحم . (فرهنگ شعوری ج 1 ص 192): باشانه هوالشحم ... (از فرهنگ شعو...
-
پرده
لغتنامه دهخدا
پرده . [ پ َ دَ / دِ ] (اِ) حجاب . (دهار). غشاء. غِشاوه . خِدر. (دهار) (منتهی الارب ). غطاء. تتق . پوشه . پوشنه . سِتر. سِتاره . اِستاره . سِجاف . سَجف . سِجف . قشر. سُتره . ستار. سِتاره . سدیل . سُدل . سِدل . سَدَل . وقاء. (دهار). صداو. (منتهی الارب...