باشکولغتنامه دهخداباشکو. [ ] ( ) کلمه ٔ امر یعنی نگاهدار. توجه کن . (ناظم الاطباء). این کلمه را شعوری با گاف آورده است و هر دو در آن متفردند. و رجوع به باشگو شود.
باشوکیلغتنامه دهخداباشوکی . (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان نجف آباد شهرستان بیجار که در 6 هزارگزی خاور نجف آباد در کنار راه مالرو نجف آباد به ابراهیم آباد واقع است و 15 تن سکنه دارد. (ازفرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl" d
باشکوهدیکشنری فارسی به انگلیسیbrilliant, gallant, grand, grandiose, imperial, imposing, majestic, princely, rich, royal, splendid, sumptuous, superb
باشکونلغتنامه دهخداباشکون . [ ش ِ ] (ص مرکب ) برگردانیده . مقلوب . صورتی از باژگون و واژگون . رجوع به باژگون و باشگون و باژگونه و واژگونه شود.
باشکوهدیکشنری فارسی به انگلیسیbrilliant, gallant, grand, grandiose, imperial, imposing, majestic, princely, rich, royal, splendid, sumptuous, superb
باشگولغتنامه دهخداباشگو. [ ] ( ) در مقام تسلیم و رضا گفته شود. و بمعنای بگیر (؟) و بگو (؟) آید. (شعوری ج 1 ص 188) : چون بدیدی جان و دل را غمزه را برهمزدی قصد کشتن کرده ای با تیغ و خنجر باشگو(؟).
باشکونلغتنامه دهخداباشکون . [ ش ِ ] (ص مرکب ) برگردانیده . مقلوب . صورتی از باژگون و واژگون . رجوع به باژگون و باشگون و باژگونه و واژگونه شود.
باشکوهدیکشنری فارسی به انگلیسیbrilliant, gallant, grand, grandiose, imperial, imposing, majestic, princely, rich, royal, splendid, sumptuous, superb