باطل شدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. ابطال شدن، از اعتبار افتادن، فسخ شدن، لغو شدن، نامعتبراعلام شدن ۲. بیمعنی شدن، بیهوده شدن ۳. ناحق جلوهگر شدن، ناراست قلمداد شدن ۴. ضایع شدن ۵. خط خوردن
باطل شدنلغتنامه دهخداباطل شدن . [ طِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) (... روزه و امثال آن ) از میان رفتن . تباه گشتن . فاسدشدن . (از آنندراج ). ناچیز شدن . هیچ شدن . (ناظم الاطباء). بطلان . تبا
خون باطل شدنلغتنامه دهخداخون باطل شدن . [ طِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) از بین رفتن خون کسی . هدر رفتن خون کسی . بدون قصاص ماندن کشته .
باطلدیکشنری عربی به فارسیغلط , سفسطه اميز , دروغ , کذب , کاذبانه , مصنوعي , دروغگو , ساختگي , نادرست , قلا بي , بدل
باطللغتنامه دهخداباطل . [ طِ ] (ع ص ) مقابل حق . (تاج العروس ) (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). ج ، اباطیل . دروغ . نادرست . (مهذب الاسماء) (لغات قرآن جرجانی ). خُزَعبیل . (منتهی
خون باطل شدنلغتنامه دهخداخون باطل شدن . [ طِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) از بین رفتن خون کسی . هدر رفتن خون کسی . بدون قصاص ماندن کشته .
حَبِطَفرهنگ واژگان قرآنباطل شد (حبط به معني باطل شدن وبي تأثير شدن عمل است به قولي اصلش از حَبَط به معني پرخوري حيوان است به نحوي که موجب آزارياهلاکش شود)
حَبِطَتْفرهنگ واژگان قرآنباطل شد (حبط به معني باطل شدن وبي تأثير شدن عمل است به قولي اصلش از حَبَط به معني پرخوري حيوان است به نحوي که موجب آزارياهلاکش شود)
خدر شدنلغتنامه دهخداخدر شدن . [ خ َ دِ ش ُ دَ ] (مص مرکب )باطل شدن موقت حس لمس اندامی زنده ، کرخت شدن . خواب رفتن . سِر شدن . کَرِخ شدن . (یادداشت به خط مؤلف ).