باغضلغتنامه دهخداباغض . [ غ ِ ] (ع ص ) دشمن دارنده . ضد محب . مبغض . لغتی (لهجه ای ) ردی ٔاست و تنها ثعلب آن را آورده است و بهمین سبب در آیه ٔ «انی لعملکم من القالین (قرآن 168/26)» کلمه ٔ قالین را باغضین تفسیر کرده اند (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).-
چبغتلغتنامه دهخداچبغت . [ چ َ غ ُ ] (اِ) نهالی و لحاف و سوزنی و جامه و هر چیز پنبه دار که کهنه و مندرس شده و از هم پاشیده باشد. (برهان ). نهالی و لحاف و امثال آنها که پنبه دار باشند و کهنه و فرسوده شده باشد. (انجمن آرا) (آنندراج ). و آن را چبغوت ، با واو، نیز گفته اند. (انجمن آرا) (آنندراج ).
بغيضدیکشنری عربی به فارسیگزنداور , مضر , زيان بخش , نفرت انگيز , منفور , متنفر کننده , دافع , زننده , تنفراور
متباغضلغتنامه دهخدامتباغض . [ م ُ ت َ غ ِ ] (ع ص ) دشمنی کننده با یکدیگر. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). و رجوع به تباغض شود.
تباغضلغتنامه دهخداتباغض . [ ت َ غ ُ ] (ع مص ) یکدیگر را دشمن داشتن . (زوزنی ). ضد دوستی کردن با یکدیگر. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). مباغضة. (منتهی الارب ). دشمنی کردن با یکدیگر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). با هم بغض و عداوت داشتن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ).