بافتسازگاریhistocompatibilityواژههای مصوب فرهنگستانتوانایی جانشین شدن بافتی به جای بافتی دیگر بهنحویکه به دفع آن منجر نشود
سازگاریلغتنامه دهخداسازگاری . (حامص مرکب ) موافقت در کارها. سازواری . (شرفنامه ٔ منیری ) (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). رفاه (ربنجنی ). عمل سازگار. سازگار بودن . سازندگی . سازش . وفق . وفاق . توافق . حسن سلوک . بر سر مهر بودن : بر ایرج بر آشفته دیدش سپهرنبد سازگاریش
سازگاریدیکشنری فارسی به انگلیسیadaptation, agreement, accordance, coincidence, compatibility, concord, congeniality, consistency, correspondence, harmony, modus vivendi, orientation, pliability, rapport, tolerance, tune, unity
پادگنهای پیوندtransplantation antigensواژههای مصوب فرهنگستانپادگنهای بافتسازگاری که در پذیرش پیوندینه اهمیت اساسی دارند