بافتلغتنامه دهخدابافت . (اِ) نسج . (لغات مصوبه ٔ فرهنگستان ). عضوی در بدن حیوان یا نبات که موظف به انجام دادن قسمتی از اعمال حیاتی موجود است . بافت از سلولهای مشابهی که از حیث ساختمان و دارا بودن وظایف با یکدیگر مشابه میباشند بوجود می آید،به مجموع سلول هائی که برای انجام دادن کار مخصوصی ، یک
بافتلغتنامه دهخدابافت . (اِخ ) قصبه ٔ مرکزی بخش بافت از شهرستان سیرجان که در 122 هزارگزی خاوری سیرجان واقع شده و مشخصات جغرافیایی آن بشرح زیر است :طول از گرنویچ 56 درجه و 36 دقیقه ، عرض از خط
بافتلغتنامه دهخدابافت . (مص مرخم ، اِمص ) ماضی بافتن . نسج : ثوب جیدالجیله ؛ نیکوبافت و نیکوریسمان . جدلاء؛ زره محکم بافت . (منتهی الارب ). || (ن مف مرخم ) مخفف بافته . منسوج . بافته شده . باف . (ناظم الاطباء): ارمنی بافت . خوش بافت . دست بافت .- قالی بافت عراق یا کرمان <
بافتلغتنامه دهخدابافت . (اِخ ) شهرکی است به کرمان ، آبادان و با نعمت . (حدود العالم ). در فرهنگ جغرافیایی ایران آمده است : بافت نام یکی از بخشهای شهرستان سیرجان و همچنین نام قصبه ٔ مرکز بخش است . این بخش در خاور شهرستان سیرجان واقع و حدود و مشخصات آن بشرح زیر است : از شمال بخطالرأس کوه های ش
فلينةدیکشنری عربی به فارسیچوب پنبه , بافت چوب پنبه درخت بلوط , چوب پنبه اي , چوب پنبه گذاشتن () , بستن , راه چيزي () گرفتن , در دهن کسي را گذاشتن
corkدیکشنری انگلیسی به فارسیچوب پنبه، چوب پنبهای، بافت چوب پنبه درخت بلوط، چوب پنبه گذاشتن، بستن، راه چیزی گرفتن، در دهن کسی را گذاشتن
corksدیکشنری انگلیسی به فارسیکرک ها، چوب پنبه، چوب پنبهای، بافت چوب پنبه درخت بلوط، چوب پنبه گذاشتن، بستن، راه چیزی گرفتن، در دهن کسی را گذاشتن
بافتلغتنامه دهخدابافت . (اِ) نسج . (لغات مصوبه ٔ فرهنگستان ). عضوی در بدن حیوان یا نبات که موظف به انجام دادن قسمتی از اعمال حیاتی موجود است . بافت از سلولهای مشابهی که از حیث ساختمان و دارا بودن وظایف با یکدیگر مشابه میباشند بوجود می آید،به مجموع سلول هائی که برای انجام دادن کار مخصوصی ، یک
بافتلغتنامه دهخدابافت . (اِخ ) قصبه ٔ مرکزی بخش بافت از شهرستان سیرجان که در 122 هزارگزی خاوری سیرجان واقع شده و مشخصات جغرافیایی آن بشرح زیر است :طول از گرنویچ 56 درجه و 36 دقیقه ، عرض از خط
بافتلغتنامه دهخدابافت . (مص مرخم ، اِمص ) ماضی بافتن . نسج : ثوب جیدالجیله ؛ نیکوبافت و نیکوریسمان . جدلاء؛ زره محکم بافت . (منتهی الارب ). || (ن مف مرخم ) مخفف بافته . منسوج . بافته شده . باف . (ناظم الاطباء): ارمنی بافت . خوش بافت . دست بافت .- قالی بافت عراق یا کرمان <
بافتلغتنامه دهخدابافت . (اِخ ) شهرکی است به کرمان ، آبادان و با نعمت . (حدود العالم ). در فرهنگ جغرافیایی ایران آمده است : بافت نام یکی از بخشهای شهرستان سیرجان و همچنین نام قصبه ٔ مرکز بخش است . این بخش در خاور شهرستان سیرجان واقع و حدود و مشخصات آن بشرح زیر است : از شمال بخطالرأس کوه های ش
دست بافتلغتنامه دهخدادست بافت . [ دَ ] (ن مف مرکب ) دست باف . بافته ٔ دست . که با چرخ نبافته اند. که به دست بافته شده است نه به چرخ : جوراب دست بافت . منسوجات دست بافت . رجوع به دست باف شود.
بافتلغتنامه دهخدابافت . (اِ) نسج . (لغات مصوبه ٔ فرهنگستان ). عضوی در بدن حیوان یا نبات که موظف به انجام دادن قسمتی از اعمال حیاتی موجود است . بافت از سلولهای مشابهی که از حیث ساختمان و دارا بودن وظایف با یکدیگر مشابه میباشند بوجود می آید،به مجموع سلول هائی که برای انجام دادن کار مخصوصی ، یک
زربافتلغتنامه دهخدازربافت . [ زَ ] (ن مف مرکب ، اِ مرکب ) زربفت . (فرهنگ فارسی معین ). زربافته . به زر بافته : و از آمل گلیم سپید کومش و گلیم دیلمی زربافت و دستارچه ٔ زربافت گوناگون خیزد. (حدود العالم ). رجوع به زربفت و ماده ٔ قبل شود.