بفریاد رسیدنلغتنامه دهخدابفریاد رسیدن . [ ب ِ ف َرْ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) بداد رسیدن . (آنندراج ). امداد. (منتهی الارب ). افزاع : عاشق بداد خویش ز بیداد خود رسیداز زندگی گذشت و بفریاد خود رسید.طاهر وحید (از آنند
بفرودلغتنامه دهخدابفرود. [ ب ِ ف ُ ] (ق مرکب ) پایین و بسمت پایین . (ناظم الاطباء). و رجوع به فرود شود.
جدادیکشنری عربی به فارسیبشدت , بافراط , بسيار , خيلي , بسي , چندان , فراوان , زياد , حتمي , واقعي , فعلي , خودان , همان , عينا
افراطلغتنامه دهخداافراط. [ اِ ] (ع مص ) فرمودن کسی را کار مالایطاق . || سبقت و مبادرت نمودن در برآوردن شمشیر از نیام . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || شتابانیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (ترجمان القرآن عادل بن علی ). شتاب کردن . (آنندراج ) (تاج المصادر بیهقی ). شتابانیدن . (المصادر زوز
انبلغتنامه دهخداانب . [ اَ ن َ ] (اِ) بادنجان . (برهان قاطع) (بحر الجواهر) (ناظم الاطباء). بافراط خوردن آن جذام و صداع و بی خوابی آورد، و بعضی گویند عربی است . (برهان قاطع) (از هفت قلزم ) (آنندراج ). معرب آن انبج است . (از معرب جوالیقی ص 43 سطر <span class="
برفندانلغتنامه دهخدابرفندان . [ ب َ ف َ ] (اِ) صورتی یا تصحیفی از برقندان یا برغندان . ایام اخیر ماه شعبان که در آن شرابخواران شراب بافراط نوشند و تفریط روا ندارند و آنرا سنگ انداز و سنگ اندازان و کلوخ انداز و کلوخ اندازان نیز گویند : عید برفندان تویی ای جان جان جان م