بفریاد رسیدنلغتنامه دهخدابفریاد رسیدن . [ ب ِ ف َرْ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) بداد رسیدن . (آنندراج ). امداد. (منتهی الارب ). افزاع : عاشق بداد خویش ز بیداد خود رسیداز زندگی گذشت و بفریاد خود رسید.طاهر وحید (از آنند
بفرودلغتنامه دهخدابفرود. [ ب ِ ف ُ ] (ق مرکب ) پایین و بسمت پایین . (ناظم الاطباء). و رجوع به فرود شود.
بريقدیکشنری عربی به فارسیصداکردن (مثل شيپور) , جار زدن , بافرياد گفتن , جلا دادن , پرداخت کردن , صيقل دادن , جلا , صيقل , تلا لوء داشتن , جرقه زدن , چشمک زدن , برق , تلا لو , جرقه , درخشش