بالاموسلغتنامه دهخدابالاموس . [ م ُ ] (اِخ ) صورتی از نام پالاموس از شهرهای دریایی کتلونیه از نواحی اندلس . بندرگاه مهمی دارد. و رجوع به حلل السندسیة ج 2 ص 199 و 185 شود.
بولیموسلغتنامه دهخدابولیموس . (ع اِ) بطلان شهوت معده با شدت احتیاج همه اعضاء بغذا. جوع البقر. (بحر الجواهر) (از دزی ج 1 ص 131).
بلمزلغتنامه دهخدابلمز. [ ب ِ م َ ] (ترکی ، فعل ) بیلمز. سوم شخص مضارع مفرد منفی از مصدر بیلماق بمعنی نمی داند : بر فصیحان نکته می گیرد چو میگردد عرب جمله بلمز بر زبان دارد چو گردد ترکمان . نورالدین ظهوری (از آنندراج ).|| (ص ) در تد
بیلمزلغتنامه دهخدابیلمز. [ م َ ] (از ترکی ، ص ) (در ترکی بمعنی ِ «نمی داند») در تداول فارسی زبانان این کلمه مرادف نادان و سخت نادان بکار می رود. (یادداشت مؤلف ).
دل بیلمزلغتنامه دهخدادل بیلمز. [ دِ م َ ] (اِخ ) دهی از است از دهستان گرمادوز، بخش کلیبر، شهرستان اهر. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و گردو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
دل بیلمزلغتنامه دهخدادل بیلمز. [ دِ م َ ] (اِخ ) دهی است دهستان به به جیک ، بخش سیه چشمه شهرستان ماکو. آب آن از چشمه و محصول آن غلات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).