بالعکسلغتنامه دهخدابالعکس . [ بِل ْ ع َ ] (ع ق مرکب ) (از: ب + ال + عکس )برعکس . برخلاف . (ناظم الاطباء). و رجوع به عکس شود.
درقبالفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تغییر قبال، درمقابل، عوض، درعوضِ، بهجایِ، دربرابر، با بالعکس، یا بالعکس، برعکس، پسوپیش، ازطرف دیگر بهنوبت
دینامفرهنگ فارسی معین[ فر . ] (اِ.) دستگاهی که نیروی مکانیکی را به نیروی الکتریکی تبدیل کند و بالعکس .
invertsدیکشنری انگلیسی به فارسیچرخش، برگشتگی، برگردانی، سوء تعبیر، انحراف، قلب عبارت، معکوس کردن، بالعکس کردن
invertدیکشنری انگلیسی به فارسیچرخش، برگشتگی، برگردانی، سوء تعبیر، انحراف، قلب عبارت، معکوس کردن، بالعکس کردن
بالعکسلغتنامه دهخدابالعکس . [ بِل ْ ع َ ] (ع ق مرکب ) (از: ب + ال + عکس )برعکس . برخلاف . (ناظم الاطباء). و رجوع به عکس شود.
بالعکسلغتنامه دهخدابالعکس . [ بِل ْ ع َ ] (ع ق مرکب ) (از: ب + ال + عکس )برعکس . برخلاف . (ناظم الاطباء). و رجوع به عکس شود.