بامایهلغتنامه دهخدابامایه . [ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ) (از: با+ مایه ) که مایه دارد. مایه دار. || سرمایه دار. پولدار. توانگر. مایه ور : مرد بامایه را گر آگاه است شحنه باید که دزد در راه است . نظامی .و ر
بامگاهلغتنامه دهخدابامگاه . (اِ مرکب ) گاه بام . هنگام صبح صبحگاه . (فرهنگ نظام ). بامداد. (آنندراج ). صبح . علی الصباح . (ناظم الاطباء) : به من شراب مپیمای بامگاه مباداکه مست گردم و از دیدن تو بی خبر افتم . سنجرکاشی .|| فردا صبح . (