حمدیکشنری عربی به فارسیدرحال توقف پر زدن , پلکيدن , شناور واويزان بودن , در ترديد بودن , منتظرشدن , شان , خودشان , مال ايشان , مال انها , ايشان را , بايشان , بانها , انها , ايشان , انان
ادوملغتنامه دهخداادوم . [ اَ وَ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از دوام . بادوام تر. بدوام تر. پایدارتر. پیوسته تر. دائم تر: و تبین لها بأنها فی احسن الاحوال و اطیب اللذات و ادوم السرور. (رسائل اخوان الصفا).
سایه بانلغتنامه دهخداسایه بان . [ ی َ / ی ِ ] (اِ مرکب ) آفتاب گیر. (رشیدی ). ساباط. (زمخشری ) (المنجد). ظِلّة. ظُلّة. (منتهی الارب ). مَظَلّة. (دهار). غیایة. (منتهی الارب ) : بر سر رستم ستاره ای زده بودند که او را سایه همی داشت باد بر آمد