خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بانو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بانو
/bānu/
معنی
عنوانی محترمانه برای زنان؛ خانم؛ خاتون؛ بیبی.
〈 بانوی بانوان: بانوی بزرگ؛ ملکه.
〈 بانوی مشرق: [مجاز] خورشید.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. بیبی، بیگم، خانم، علیامخدره، مادام
۲. زن، زوجه، عیال، همسر
۳. خانهدار، کدبانو
۴. شهربانو، ملکه ≠ آقا
دیکشنری
Dame, grande dame, lady, mistress
-
جستوجوی دقیق
-
بانو
واژگان مترادف و متضاد
۱. بیبی، بیگم، خانم، علیامخدره، مادام ۲. زن، زوجه، عیال، همسر ۳. خانهدار، کدبانو ۴. شهربانو، ملکه ≠ آقا
-
بانو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: bānōy] bānu عنوانی محترمانه برای زنان؛ خانم؛ خاتون؛ بیبی.〈 بانوی بانوان: بانوی بزرگ؛ ملکه.〈 بانوی مشرق: [مجاز] خورشید.
-
بانو
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] ( اِ.) خانم .
-
بانو
لغتنامه دهخدا
بانو. (اِ) رئیسه . و گمان میکنم از بان بمعنی حارس و حافظ و دارنده و امثال آن است و «واو» علامت شفقت یا تأنیث یا تصغیر است . (یادداشت مؤلف ). رئیسه . (یادداشت مؤلف ).زن . برابر آقا. خانم . خاتون . خاتون خانه . (فرهنگ رشیدی ) (فرهنگ جهانگیری ص 188)....
-
بانو
لغتنامه دهخدا
بانو. (اِخ ) اختصاصاً لقب فرشته ٔ موکل آب ، اناهیدبوده است . (از یشتهای پورداود، مقدمه ٔ ناهیدیشت ).
-
بانو
لغتنامه دهخدا
بانو. (اِخ ) دهی است از دهستان بریاجی بخش سردشت شهرستان مهاباد که در5 هزارگزی جنوب باختری سردشت و 4 هزارگزی جنوب راه بیوران به سردشت واقع است . دارای 42 تن سکنه ، آب از رودخانه ٔ سردشت . محصول غلات و توتون و مازوج و کتیرا و صنایع دستی است . (از فرهنگ...
-
بانو
لغتنامه دهخدا
بانو. (اِخ ) شهرکی است به ناحیت پارس از حدود گور،بسیارنعمت و آبادان و آبهای روان . (حدود العالم ).
-
بانو
لغتنامه دهخدا
بانو. (اِخ ) نام خواهر هارون الرشید که چون بیمار شد و جبرئیل طبیب او را معالجه میکرد و نتیجه نمی داد ماسویه را احضار کردند و او چون در حضور هارون از این زن معاینه کرد، گفت ، که فردا در فلان ساعت خواهد مرد، جبرئیل حرف او را رد کرد. ماسویه را در یکی از...
-
بانو
لغتنامه دهخدا
بانو. (اِخ )ظاهراً نام جده ٔ خلف بن احمد بود که او را بدین نام خوانده اند. و این خلف نبیره ٔ دختر عمروبن لیث بود به روایت ابن اثیر، هرچند برخی او را نبیره ٔ یعقوب نیزگفته اند و بدیع همدانی در قصیده ٔ لامیه ٔ خود خلف را به هر دو پادشاه یعنی یعقوب و عم...
-
بانو
دیکشنری فارسی به عربی
رييسة , سيدة , عشيقة
-
واژههای مشابه
-
گشسب بانو
لغتنامه دهخدا
گشسب بانو. [ گ ُ ش َ ] (اِخ ) نام دختر رستم ،زن گیو : و سیستان و خانه ٔ دستان و رستم همچنانکه اول بود باز فرمود کردن وزال را به خانه بازفرستاد با دخترانش زربانو و گشسب بانو. (مجمل التواریخ و القصص ). رجوع به گشسب شود.
-
گنجه بانو
لغتنامه دهخدا
گنجه بانو. [ گ َ ج ِ ] (اِ مرکب ) در لاهیجان حیوانی است شبیه به موش خرما که فندق و گردو غذای آن است و مشهور است که سکه را زیاد دوست دارد. «گنجه بانوی » نیزخوانده میشود. (فرهنگ گیلکی تألیف منوچهر ستوده ص 215). در مازندران آن را «آروسک » (عروسک ) می ن...
-
هفت بانو
لغتنامه دهخدا
هفت بانو. [ هََ ] (اِ مرکب ) به معنی هفت آینه است که هفت کوکب باشد. (برهان ).
-
شش بانو
فرهنگ فارسی معین
(ش ) (اِمر.) (کن .) شش سیاره : زحل ، مشتری ، مریخ ، زهره ، عطارد و قمر (در نظر قدما).