باوینلغتنامه دهخداباوین . (اِ) سبد کوچکی باشد که زنان پنبه ای که خواهند بریسند در آن نهند. (برهان قاطع) (آنندراج ). سبدی که در آن ابریشم تابیده می چینند. (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 181) (از فرهنگ جهانگیری ). سبد کوچک که ریسمان در
باوندیکشنری عربی به فارسیاغل حيوانات گمشده وضاله , اغل , بازداشتگاه بدهکاران وجنايتکاران , استخر يا حوض اب , واحد وزن (امروزه معادل 34296 و 354 گرم ميباشد) , ليره , واحد مسکوک طلا ي انگليسي , ضربت , کوبيدن , اردکردن , بصورت گرد در اوردن , بامشت زدن
باژگونفرهنگ فارسی عمیدواژگون؛ سرنگون؛ وارون: ◻︎ مجوی عیش خوش از دور باژگون سپهر / که صافِ این سر خُم جمله دُردیآمیز است (حافظ: ۱۰۰ حاشیه).
باژگونلغتنامه دهخداباژگون . (ص مرکب ) معکوس . مقلوب . (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 180). وارون . واژون . واژگونه . باژگونه . وارونه . ناراست . منکوس . (از منتهی الارب ) : چون طبع جهان باژگونه بودکردار هم
باونلغتنامه دهخداباون . [ وَ ] (اِخ ) پاون . نام نهری در باج پران . و رجوع به تحقیق ماللهند بیرونی ص 131 سطر1 و 14 شود.
باچونلغتنامه دهخداباچون . (اِخ ) دهی از دهستان فراشبند بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد در 35هزارگزی شمال باختر فیروزآباد، کنار راه عمومی فراشبند بفیروزآباد. دامنه ، گرمسیر. سکنه ٔ آن 356 تن است . آب آن از چشمه و محصول آن غلات ، بر
باویلغتنامه دهخداباوی . (اِ) سبد کوچکی که پنبه ٔ مهیای ِ برای رشتن را در آن میکردند. (فرهنگ نظام ). و رجوع به باوین شود.
اردشیرلغتنامه دهخدااردشیر. [ اَ دَ / دِ ] (اِخ ) حسام الدولةبن کینخوار. از سران خاندان کینخواریه از آل باوند. رجوع بسفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 35، 53 و 13