ببلغتنامه دهخدابب . [ ب َب ب ] (اِ) روش . طریقه . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). و رجوع به ببان شود. || کودک فربه . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). نامی که به طفل بسیار کوچک دهند. (از فرهنگ دزی ج 1 ص 49).
گرانرَویسنج چرخکپیالهایcup-and-bob viscometer/ cup and bob viscometer, bob-and-cup viscometerواژههای مصوب فرهنگستاننوعی گرانرویسنج که دارای یک قطعۀ چرخان پیستونمانند و یک کاسۀ پر از مایع است که از آن برای اندازهگیری گرانروی مایعات ریختنی، دوغابها، نَرماسُلها و محلولها استفاده میشود و در آن گشتاور چرخش ملاک اندازهگیری گرانروی است
بیبلغتنامه دهخدابیب . (ع اِ) ناودان و آبراهه ٔ حوض . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
ببغاءدیکشنری عربی به فارسیطوطي کاکل سفيد , طوطي دم بلند امريکاي جنوبي , طوطي کوچک دراز دم وسبز رنگ , طوطي , هدف , طوطي وار گفتن
طالب بن الازهرلغتنامه دهخداطالب بن الازهر. [ ل ِ بِب ْ نِل ْ اَ هََ ] (اِخ ) مملوک . و شاعری قلیل الشعر است . (ابن الندیم ).
بهعلتفرهنگ فارسی طیفیمقوله: علیت ببِ، درنتیجۀ، دراثر، براثر، بهبرکتِ، ازقِبَلِ، بهدلیل، بهخاطر، بهمناسبتِ، بالایِ، به، پیِ، ازبهرِ، برایِ، بابتِ، جهتِ، بهمنظور، عمداً چون
طالب بن بشیرلغتنامه دهخداطالب بن بشیر. [ ل ِ بِب ْ ن ِ ب َ ] (اِخ ) محدثی است . عسقلانی گوید: مدنی و مجهول است . (لسان المیزان ج 3 ص 205).
ذوفتاقلغتنامه دهخداذوفتاق . [ ف ِ ](اِخ ) موضعی است . حرث بن حِلِّزَة الیَشْکُری گوید:فالمحیاة فالصفاح فاعلی ذی فتاق فعاذب فالوفاءفریاض القطا فاودیة الشربب فالشعبتان فالابلاء(از تاج العروس ).
طالب بن سمیدعلغتنامه دهخداطالب بن سمیدع . [ ل ِ بِب ْ ن ِ س َ م َ دَ ] (اِخ ) ازدی گوید درباره ٔ او تأمل باید کرد - انتهی . ابن ابی حاتم بروایت از ابولبید گوید جمادبن زیداز او روایت کرده است . (لسان المیزان ج 3 ص 205).
ببر بیانلغتنامه دهخداببر بیان . [ ب َ رِ ب َ ] (اِ مرکب ) ببر شاهی . (یادداشت مؤلف ). نام یک درنده ٔ افسانه ای که قسمی از ببر و وحشی تر و قوی تر از سایر درندگان بوده است .(از فرهنگ نظام ). ببر و جانوری شبیه به آن دشمن شیرکه شیر شرزه نیز گویند. (ناظم الاطباء) : بدو گفت
دانیال المتطببلغتنامه دهخدادانیال المتطبب . [ لُل ْ م ُ ت َ طَب ْ ب ِ ] (اِخ ) عبیداﷲبن جبرئیل گوید: دانیال المتطبب مردی لطیف خلقت و در دانش متوسط بود و انسی به معالجت داشت اما در وی غفلتی بود و پریشان گویی . اورا معزالدولة بخدمت خویش اختصاص داده بود. روزی بر وی درآمد و گفت : ای دانیال ! در پاسخ گفت ام
دببلغتنامه دهخدادبب . [ دَ ب َ ] (ع اِ) گوساله ٔ نخست زاده . || موی اولین کوچک و نرم . دببان . || انبوهی موی . دببان . (منتهی الارب ).
دعببلغتنامه دهخدادعبب . [ دُ ب ُ ] (ع اِ) بازی و مزاح . (منتهی الارب ). || (ص ، اِ) لعوب و بازی کننده . (از اقرب الموارد). || سرودگوی نیکو. (منتهی الارب ). مغنی نیکوخوان . (از اقرب الموارد). || جوان نازک بدن تنک پوست . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || مرد بامزاح . (منتهی الارب ). لاعب .(ا
خببلغتنامه دهخداخبب . [ خ َ ب َ ] (ع مص ) نوعی از دویدن . (از متن اللغة) (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از معجم الوسیط): «انه کان اذا طاف خب ثلاثاً» (حدیث نبوی از معجم الوسیط). || پویه دویدن .(از متن اللغة) (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (ازلسان العرب ) (از تاج المص
خببلغتنامه دهخداخبب . [ خ ِ ب َ ] (ع اِ) ج ِ خِبه ، خُبه و خَبَّه . (از متن اللغة). رجوع به خبه شود. || (ص ) پاره پاره : ثوب خبب ؛ جامه ٔ پاره پاره . (از منتهی الارب ).