خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ببر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ببر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) babr پستاندار گوشتخوار و درنده با نوارهای سیاه بر روی پوست.〈 ببر بیان: [شاهنامه] جامهای از پوست پلنگ یا ببر که رستم هنگام جنگ بر تن خود میکرده: ◻︎ تهمتن بپوشید ببر بیان / نشست از بر اژدهای ژیان (فردوسی: ۲/۱۷۹).
-
جستوجو در متن
-
مرداوژن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] mard[']o[w]žan = مردافکن: ◻︎ ببر گُردافکن است و شیرشکار / شیر مرداوژن است و ببرشکر (مسعودسعد: ۲۱۸).
-
گربه سانان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) gorbesānān تیرهای از جانوران گوشتخوار که شبیه گربه هستند، مانند شیر، پلنگ و ببر.
-
ضاری
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] zārri ۱. حیوان شکاری و درنده و گوشتخوار، مانند شیر، ببر، و گرگ.۲. سگ حریص به شکار.
-
دژآلود
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) [قدیمی] dož[']ālud ۱. خشمآلود؛ خشمگین: ◻︎ یکی ببر دژآلود است در جنگ / که دارد از مصاف شیر نر ننگ (خسروانی: شاعران بیدیوان: ۱۱۷).۲. بدخو؛ تندخو.
-
رنگ زردی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) rangzardi ۱. زرد بودن رنگ چهره.۲. [مجاز] شرمندگی: ◻︎ طمع آرد به مردان رنگزردی / طمع را سر ببر گر مرد مردی (ناصرخسرو: لغتنامه: رنگزردی).۳. (پزشکی) یرقان؛ زردی.
-
پلنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) palang حیوانی گوشتخوار و قویجثه از تیرۀ گربهسانان، نظیر شیر و ببر و بسیارچابک و درنده. پوستش سفید و دارای خالهای سیاه. در کوههای آسیا و افریقا زندگی میکند.
-
زوش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] zuš ۱. تندخو؛ بدخو؛ ترشرو؛ بدطبع: ◻︎ بانگ کردمت ای فغ سیمین / زوش خواندم تو را که هستی زوش (رودکی: ۵۲۴).۲. نیرومند: ◻︎ بریزد پنجه و دندان و شاخ و زهره در رزمت / ز ببر زوش و پیل مست و گرگ تند و شیر نر (عبدالواسع جبلی: ۱۹۴).
-
فعل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: افعال، جمعالجمع: افاعیل] fe'l ۱. عمل؛ کار؛ کردار.۲. (ادبی) در دستور زبان، کلمهای که بر وقوع امری یا کاری در زمان معین دلالت میکند.۳. (اسم مصدر) انجام دادن عملی.۴. (اسم مصدر) [قدیمی] نیرنگ.〈 فعل امر: (ادبی) در دستور زبان،...
-
غنیمت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: غنیمَة، جمع: غنائم] qanimat ۱. آنچه در جنگ بهزور از دشمن گرفته شود.۲. آنچه بیرنج و زحمت بهدست آید.〈 غنیمت داشتن: (مصدر متعدی) [قدیمی، مجاز] = 〈 غنیمت شمردن〈 غنیمت دانستن: (مصدر متعدی) [مجاز] = 〈 غنیمت شمردن: ◻︎ صاح...