بترانلغتنامه دهخدابتران . [ ب ُ ] (اِخ ) موضعی است بنی عامر را. (منتهی الارب ). نام جایی به سرزمین بنی عامر. ابوزیاد گوید:و اشرفت من بتران انظر هل اری خیالاً للیلی رایة و ترانیا.(از معجم البلدان ).
بثرونلغتنامه دهخدابثرون . [ ب َ ث َ ] (اِخ ) قلعه ای است میان جبیل و انفه در ساحل دریای شام [مدیترانه ] . (از معجم البلدان ).
بترونلغتنامه دهخدابترون . [ ب َ ] (اِخ ) نام شهری در جبل لبنان واقع در 40 هزارگزی شمال بیروت . (از معجم المطبوعات ). از بنادر عهد فینیقی هاست . (از اعلام المنجد).
باطرونلغتنامه دهخداباطرون . (اِخ ) مقامی است بلند درون شهر روم در میدانی که آنجا هر سال پادشاه جشن کند. (یادداشت مؤلف ). نام کوهی بلند در روم که در آنجا هر سال عیش کنند. (ناظم الاطباء).
باطرونلغتنامه دهخداباطرون . (اِخ ) نام سردار رومی در زمان انوشیروان و محافظ شهر حلب . (لغات شاهنامه ص 40) : حلب شد بکردار دریای خون بزنهار شد لشکر باطرون . فردوسی .چه قیصر چه آن بی خرد باطرون زبا