بتیللغتنامه دهخدابتیل . [ ب َ ] (اِخ ) کوهی است در یمامه . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). گویند کوهی است در یمامه . (از معجم البلدان ). || کوهی در نجد که به کوهستانی وابسته نیست .(از معجم البلدان ). || نام وادیی است . (آنندراج ). حارثی گوید وادیی متعلق به بنی ذبیان است .
بتیللغتنامه دهخدابتیل . [ ب َ] (ع ص ، اِ) زن از دنیا بریده بجهت خدای تعالی . || نهالی که از بن درخت برآمده و از آن درخت مستغنی گردیده باشد. || جویچه در پایین رودبار. (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). مسیل در اسفل وادی . (از اقرب الموارد). || درختی که خوشه هایش آویزان باشد. || لقب م
بطلدیکشنری عربی به فارسیميدان جنگ , بيابان , عمل جويدن (اسب) , نشخوار , مخفف , قهرمان , مزرعه , جويدن , باصداجويدن , نشخوار کردن , پهلوان , مبارزه , دفاع کردن از , پشتيباني کردن , دلا ور , گرد , پهلوان داستان
بتللغتنامه دهخدابتل . [ ب َ ] (ع مص ) قطع و بتول از آن گرفته شده است . (ترجمان القرآن جرجانی ). بریدن . (از المنجد) (آنندراج ). جدا کردن . (تاج المصادر بیهقی ). بریدن و جدا کردن چیزی از چیزی و ممتاز ساختن آن . (از ناظم الاطباء). بریدن چیزی را و جدا کردن آن را از غیر و ممتاز ساختن . (از منتهی
بتللغتنامه دهخدابتل . [ ب َ ](ع ص ) قطع. (اقرب الموارد): عطاء بتل ؛ عطیه ٔ بی مانند یا پسین که بعد از آن عطیه ٔ دیگر نباشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از المنجد) (ناظم الاطباء).
بتیلهلغتنامه دهخدابتیله . [ ب َ ل َ / ل ِ ] (اِ) فتیله . (آنندراج ). فتیله ٔ شمع و یا چراغ . (ناظم الاطباء). صورتی است از فتیله . و رجوع به فتیله شود.
بتیلةلغتنامه دهخدابتیلة. [ ب َ ل َ ] (اِخ ) آبی است نزدیک بتیل . (آنندراج ). نام آبی نزدیک بتیل . (ناظم الاطباء). آبی است متعلق به بنی عمروبن ربیعةبن عبداﷲ. (از معجم البلدان ).
بتیلةلغتنامه دهخدابتیلة. [ ب َ ل َ ] (ع ص ، اِ) بتیل . بتول . منقطعه ٔ از دنیا. (از اقرب الموارد). زن از دنیا بریده و مائل به خدا. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). منقطعه از دنیا برای روی آوردن بخدای تعالی . (از اقرب الموارد). || نهالی که از بن درختی برآمده و از آن درخت مستغنی شده باشد. (از اقرب الم
بتللغتنامه دهخدابتل . [ ب ُ ت ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ بتیل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به بتیل شود.
بتوللغتنامه دهخدابتول . [ ب َ ] (ع ص ) قطوع . قطعکننده . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). || منقطعه ٔ از زواج . (از اقرب الموارد). || پاک دامن . پارسا. (فرهنگ فارسی معین ). || زن دوشیزه که از مردان رغبت و حاجت خود بریده باشد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). زن دوشیزه و جداشده از مردان و بریده از دنی
برنجلغتنامه دهخدابرنج . [ ب ِ رِ ] (معرب ، اِ) معرب پرنگ که به هندی پتیل گویند و آن مس و جست (؟) ممزوج باشد. (غیاث ). به تازی آنرا اَرزیز نامند، و ترجمه ٔ «شبله » که به هندی کافسه و بتیل گویند. (شرفنامه ٔ منیری ). شَبَه .(بحر الجواهر). ترکیبی از بعض فلزات برنگ زرد که ازآن سماور و آفتابه لگن و
بتیلهلغتنامه دهخدابتیله . [ ب َ ل َ / ل ِ ] (اِ) فتیله . (آنندراج ). فتیله ٔ شمع و یا چراغ . (ناظم الاطباء). صورتی است از فتیله . و رجوع به فتیله شود.
بتیلةلغتنامه دهخدابتیلة. [ ب َ ل َ ] (اِخ ) آبی است نزدیک بتیل . (آنندراج ). نام آبی نزدیک بتیل . (ناظم الاطباء). آبی است متعلق به بنی عمروبن ربیعةبن عبداﷲ. (از معجم البلدان ).
بتیلةلغتنامه دهخدابتیلة. [ ب َ ل َ ] (ع ص ، اِ) بتیل . بتول . منقطعه ٔ از دنیا. (از اقرب الموارد). زن از دنیا بریده و مائل به خدا. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). منقطعه از دنیا برای روی آوردن بخدای تعالی . (از اقرب الموارد). || نهالی که از بن درختی برآمده و از آن درخت مستغنی شده باشد. (از اقرب الم
تبتیللغتنامه دهخداتبتیل . [ ت َ ] (ع مص ) بریدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || از دنیا بریدن . (زوزنی ). دل از دنیا بریدن . (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی )(آنندراج ). انقطاع از دنیا. (از اقرب الموارد). || گرویدن بخدا. (آنندراج ). گرویدن بخدا و بریدن از ماسوای او.