بزولغتنامه دهخدابزو. [ ب ِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان نیم بلوک بخش قاین شهرستان بیرجند. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 9).
بزولغتنامه دهخدابزو. [ ب َزْوْ ] (ع مص ) گردن کشی کردن . (آنندراج ). || قهر کردن . (آنندراج ). تطاول کردن . (از اقرب الموارد). تطاول کردن و غالب شدن بر کسی . (ناظم الاطباء). || سخت گرفتن . (آنندراج ). || مقهور کردن و دارگیر نمودن . (ناظم الاطباء). مقهور کردن . (المصادر زوزنی ). || کار کردن .
بظولغتنامه دهخدابظو. [ ب َ ] (ع مص ) آکنده گوشت شدن کسی . (منتهی الارب ) (از تاج المصادر بیهقی ) (از ناظم الاطباء).
بظولغتنامه دهخدابظو. [ ب ُ ووْ ] (ع مص ) فربهی و آکندگی گوشت کسی . (از اقرب الموارد). گویند حظیت المراءة و بظیت ؛ از اتباع است یعنی فربه و آکنده گوشت شد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
بجوارلغتنامه دهخدابجوار. [ ب َ ] (اِخ ) محلتی است بزرگ به مرو در پایین شهر. (از معجم البلدان ) (از انساب سمعانی ). و رجوع به مرآت البلدان ج 1 ص 163 شود.
خاطر جستنلغتنامه دهخداخاطر جستن . [ طِ ج ُ ت َ ] (مص مرکب ) موافق آرزوی کسی عمل کردن . دل بدست آوردن : در بهاران خاطر بلبل بجو تا در خزان بینوائی کم کشی از باغ و بستان کسی .صائب (از آنندراج ).
کامل العقللغتنامه دهخداکامل العقل . [ م ِ لُل ْ ع َ ] (ع ص مرکب ) با خرد تمام . عاقل . آنکه عقلش بکمال رسیده باشد : مر ترا عقلست جزوی در زمان کامل العقلی بجو اندر جهان . مثنوی .رجوع به کامل عقل شود.
اعشاشلغتنامه دهخدااعشاش . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ عُش ّ، بمعنی آشیانه ٔ مرغ از هیمه که بر شاخ درخت باشد. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || یقال : تلمس اعشاشک ؛ یعنی بجو سبب گناه در اهل خود. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
بجوارلغتنامه دهخدابجوار. [ ب َ ] (اِخ ) محلتی است بزرگ به مرو در پایین شهر. (از معجم البلدان ) (از انساب سمعانی ). و رجوع به مرآت البلدان ج 1 ص 163 شود.
جوبجولغتنامه دهخداجوبجو. [ ج َ /جُو ب ِ ج َ / جُو ] (ق مرکب ) جوجو. پاره پاره و ذره ذره . (شرفنامه ٔ منیری ) (آنندراج ) (برهان ) : جوبجو جور دلستان برگیردل جوجوشده ز جان برگیر. <p class="aut
آبجوفرهنگ فارسی عمیدنوشابهای حاوی ۵/۲ تا ۵/۴ درصد الکل که از جو جوانهزده و رازک تهیه میشود و برای اشخاص کمخون و بیماران مبتلا به سل نافع است.
عیبجولغتنامه دهخداعیبجو. [ ع َ / ع ِ ] (نف مرکب ) عیب جوی . عیب جوینده . که تفحص بدیها و معایب دیگران کند تا آشکار سازد. (فرهنگ فارسی معین ) (از ناظم الاطباء) : ازین نازک طبعی ، خرده گیری ، عیب جوئی ، بدخوئی ، که از آب کوثر نفرت گرفتن .