بجدنلغتنامه دهخدابجدن . [ ب ُ دَ] (اِخ ) دهی از دهستان کیذقان ششتمد سبزوار در 37 هزارگزی جنوب ششتمد. سکنه ٔ آن 40 تن ، آب از قنات ، شغل اهالی زارعت است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
بزدنلغتنامه دهخدابزدن . [ ب ِ زَ دَ ] (مص ) (از: ب + زدن ) زدن . (یادداشت دهخدا). || نواختن سازی ؛ ضرب ، دهل ، طبل . دمیدن در ذوات الریح . (یادداشت بخط دهخدا) : بزد نای روئین و روئینه خم خروش آمد و ناله ٔ گاودم . فردوسی (از فرهنگ اسدی ).</