جکش بهدرلغتنامه دهخداجکش بهدر. [ ج َ ش َ ب َ هََ رَ ] (اِخ ) یکی از دو نام مار افسانه یی منسوب به ستاره ٔ زحل در نزد هندوان و نام دیگرش «سَنَک » است . رجوع به تحقیق ماللهند ص 261 شود.
بهادرلغتنامه دهخدابهادر. [ ب َ دُ ] (ص ) شجاع و دلیر بکمال . (برهان ). شجاع و دلیر. (آنندراج ). شجاع و دلیر بکمال و آزموده در جنگ و متهور. (ناظم الاطباء). سخت دلاور. (شرفنامه ٔ منیری ). دلیر. دلاور. || قوی و پهلوان . زورمند. || سرباز. || سوار. ج ، بهادران . (ناظم الاطباء).
بیحضورلغتنامه دهخدابیحضور. [ ح ُ ] (ص مرکب ) غایب . || غافل و بی خبر. (ناظم الاطباء) : ترا که در لب نوشین هزار گونه شفاست چرا همیشه مرا بیحضور باید داشت ؟ ملاشانی تکلو (از آنندراج ). || مضطرب . || آزرده و رنجیده . || خشمناک . (نا
افسرده روانلغتنامه دهخداافسرده روان . [ اَ س ُ دَ / دِ رَ ] (ص مرکب ) دلتنگ . دلسردشده . ناتوان . (ناظم الاطباء). کنایه از مردم مرده دل و سخت دل . (آنندراج ) : از صحبت افسرده روانان بحذر باش جویای جگرسوختگان همچو شرر باش .<p class
زیرپوشلغتنامه دهخدازیرپوش . (اِ مرکب ) جامه ٔ زیرین . مقابل روپوش . شعار. مقابل دثار. پیراهن . زیرشلوار. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). لباسی که در زیر لباس پوشند. (ناظم الاطباء). آنچه که زیر پیراهن و روی بدن پوشند. زیرپیراهن . (فرهنگ فارسی معین ) : زیرپوش است مرا آتش و
برحذرلغتنامه دهخدابرحذر. [ ب َ ح َ ذَ ] (ص مرکب ) (از: بر + حذر) یکسو وبرکنار و بضم بای فارسی چنانکه شهرت گرفته خطاست . (آنندراج ). دور. به پرهیز. به بیم . بحذر : اندرین جای گیاهان زیانکار بسی است زین چراگاه ازیرا حکما برحذرند. ناصرخسرو.</p