بحمدالغتنامه دهخدابحمدا. [ ب ِ ح َ دِل ْ لاه ] (ع صوت مرکب ، شبه جمله ) شکر خداوند را. بشکر خداوند. در موقع شکر استعمال میشود؛ یعنی شکر خدا را. (ناظم الاطباء) : بحمداﷲ که با قدر بلندش کمالی در نیابد جز سپندش . نظامی .نسب گوئی بنام ا
بعمدالغتنامه دهخدابعمدا. [ ب ِ ع َ ] (ق مرکب ) بعمد. عمداً. به اراده . بمیل . بطیب خاطر. از روی میل : گفتی که شاه زنگ یکی سبز چادری بر دختران خویش بعمدا بگسترید. بشار مرغزی .دزدیده بعمدا سوی من یک دو نظر کردجان و دل من برد بدان
بهمدیلغتنامه دهخدابهمدی . [ ب َ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش جاسک است که در شهرستان بندرعباس واقع است . دارای 350 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
بحمداللهفرهنگ فارسی معین(بِ حَ دِ لْ لا) [ ع . ] (شب جم .) سپاس خدای را، ستایش خدای را. ؛ ~والمنة سپاس خدای را و منت از او.
بحمداللهفرهنگ فارسی معین(بِ حَ دِ لْ لا) [ ع . ] (شب جم .) سپاس خدای را، ستایش خدای را. ؛ ~والمنة سپاس خدای را و منت از او.