بخردنوازلغتنامه دهخدابخردنواز. [ ب ِ رَ ن َ ] (نف مرکب ) که بخرد را نوازد. خردمندنواز. خردمندپرور : خدای خردبخش بخردنوازهمان ناخردمند را چاره ساز.نظامی .
خردبخشلغتنامه دهخداخردبخش . [ خ ِ رَ ب َ ] (نف مرکب ) عقل آفرین . بخشنده ٔ عقل و خرد : ای درون پرور برون آرای وی خردبخش بیخردبخشای . سنائی (حدیقه ).گفت ما را تو از خداوندی هم خردبخش و هم خردمندی . نظامی .</p
چاره سازلغتنامه دهخداچاره ساز. [ رَ / رِ ] (نف مرکب )چاره سازنده . چاره دان . چاره گر. مدبر. تدبیرکننده . اهل تدبیر. آنکه تدبیر کارها کند و داند. چاره کننده .دلم در بازگشتن چاره ساز است سخن کوتاه شد منزل دراز است . نظامی .ز ه