بخرلغتنامه دهخدابخر. [ ب َ خ ِ ] (ع ص ، اِ) بوی تند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). گند دهن و هرچیزی که رایحه ٔ آن تند باشد. (فرهنگ نظام ) (مهذب الاسماء).
بخرلغتنامه دهخدابخر. [ ب َ ] (ع مص ) بخار برآوردن دیگ . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ).- بنات بخر ؛ بنات بحر. ابرهای سپید تنک که اول تابستان آید. (منتهی الارب ) (آنندراج ). و رجوع به بحر و بنات بحر شود.
بخرلغتنامه دهخدابخر. [ ب َ خ َ ] (ع اِمص ) گندگی دهان و جز آن . (منتهی الارب ). گندگی دهان و جز آن که بفارسی بیاستو و پیاستو و غشاک گویند. (ناظم الاطباء).
بخرلغتنامه دهخدابخر. [ ب َ خ ِ ] (ع ص ، اِ) بوی تند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). گند دهن و هرچیزی که رایحه ٔ آن تند باشد. (فرهنگ نظام ) (مهذب الاسماء).
بخرلغتنامه دهخدابخر. [ ب َ ] (ع مص ) بخار برآوردن دیگ . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ).- بنات بخر ؛ بنات بحر. ابرهای سپید تنک که اول تابستان آید. (منتهی الارب ) (آنندراج ). و رجوع به بحر و بنات بحر شود.
بخرلغتنامه دهخدابخر. [ ب َ خ َ ] (ع اِمص ) گندگی دهان و جز آن . (منتهی الارب ). گندگی دهان و جز آن که بفارسی بیاستو و پیاستو و غشاک گویند. (ناظم الاطباء).
بخرلغتنامه دهخدابخر. [ ب َ خ َ ] (ع مص ) گَنده دهن گردیدن و بدبو شدن دهان . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء).
بخرلغتنامه دهخدابخر. [ ب ِ خ َ ] (ص مرکب ) خریدار. طالب . خرنده . در تداول عامه گویند: تو بِخَرِ این خانه نیستی .
خبخرلغتنامه دهخداخبخر. [ خ َ خ َ ] (ع ص ، اِ) مرد فروهشته گوشت کلان شکم . ج ، خُباخِر. (ازمنتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). رجوع به خبجر شود.
مبخرلغتنامه دهخدامبخر. [ م ُ خ ِ ] (ع ص ) هر چیز که سبب گنده دهنی گردد. (ناظم الاطباء). و رجوع به ماده ٔ بعد شود.
مبخرلغتنامه دهخدامبخر. [ م ُ ب َخ ْ خ ِ ] (ع ص ) بخارکننده و آن که نفس وی بدبو و گندیده است . || هر مایعی که در مجاورت هوا جوش کند. (ناظم الاطباء).
مبخرلغتنامه دهخدامبخر.[ م ُ ب َخ ْ خ َ ] (ع ص ) بخور کرده شده . (آنندراج ). خوشبو و بخاردار. (ناظم الاطباء) : نسیم شمیم او عالم را معطر و مبخر گرداند. (سندبادنامه ص 45).
متبخرلغتنامه دهخدامتبخر. [ م ُ ت َ ب َخ ْ خ ِ ] (ع ص ) بخور کننده . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). و رجوع به تبخر شود.