بدانجاملغتنامه دهخدابدانجام . [ ب َ اَ ] (ص مرکب ) بدفرجام وآنچه ببدی منتهی شود و بدعاقبت . (ناظم الاطباء).بدفرجام . بدعاقبت . (فرهنگ فارسی معین ) : بدانجام رفت و بد اندیشه کردکه با زیردستان جفا پیشه کرد.سعدی (بوستان ).
ذیبةلغتنامه دهخداذیبة. [ ذَ ب َ ] (اِخ ) نام آبی است بنوربیعةبن عبداﷲ را. و بعضی گویند آبی است ابوبکربن کلاب را و بدانجا رمله ای که بنوربیة بدانجا فرود آیند.
thereدیکشنری انگلیسی به فارسیآنجا، به آنجا، در انجا، بدانجا، در این جا، در این موضوع، ان مکان، بدانسو، انسو، انطرف
ذات الذراعلغتنامه دهخداذات الذراع . [ تُذْ ذِ ] (اِخ ) نام جایگاهی بر طریق تبوک و بدانجا یکی از مساجد رسول صلوات اﷲ علیه باشد یعنی حضرت او بدانجا نماز گزارده است . (المرصع).
جاکردیزهلغتنامه دهخداجاکردیزه . [ ک َ زَ ] (اِخ ) نام محلی بزرگ به سمرقند. (معجم البلدان ). و بدانجا گورستانی است و قبر ابوالقاسم اسحاق بن محمدبن اسماعیل عارف سمرقندی بدانجا است .
بدانجاملغتنامه دهخدابدانجام . [ ب َ اَ ] (ص مرکب ) بدفرجام وآنچه ببدی منتهی شود و بدعاقبت . (ناظم الاطباء).بدفرجام . بدعاقبت . (فرهنگ فارسی معین ) : بدانجام رفت و بد اندیشه کردکه با زیردستان جفا پیشه کرد.سعدی (بوستان ).