آنگونهلغتنامه دهخداآنگونه . [ گو ن َ / ن ِ ] (صفت + اسم ) بر آنگونه . بدانگونه . بدانسان . بر آنسان : بدانگونه آن لشکر نامداربیامد روارو سوی کارزار. فردوسی .بدانگونه آن سنگ را برگرفت کزو ماند لشک
ذوطلغتنامه دهخداذوط. [ ذَ ] (ع مص ) خبه کردن کسی را چنانکه بر آورد زبان خود را. خفه کردن کسی را بدانگونه که زبان او برآید.
آنچنانلغتنامه دهخداآنچنان . [ چ ُ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) مخفف آن چونان . بطوری . بقسمی . بدانگونه . آنطور. آنگونه .
چنانفرهنگ مترادف و متضاد۱. مانند، مثل، شبیه، چون ۲. مثل آن، مانند آن، شبیه آن ≠ چنین ۳. آنچنان، آنگونه، آنطور، آنسان ≠ اینسان ۴. بدانسان، بدانگونه
پشتک زدنلغتنامه دهخداپشتک زدن . [ پ ُ ت َ زَ دَ ] (مص مرکب ) جستن شناوران به آب یا ورزشکاران بر زمین بدانگونه که در هوا بطول یکبار بگرد خود گردیده باشند.