بدخوابیلغتنامه دهخدابدخوابی . [ ب َ خوا / خا ] (حامص مرکب ) بدخواب شدن . مقابل خوشخوابی : غذای بیش از حد ضرورت موجب بدخوابیست . (یادداشت مؤلف ).
خوش خوابیلغتنامه دهخداخوش خوابی . [ خوَش ْ / خُش ْ خوا / خا ](حامص مرکب ) خفتن براحت و آرامی چون خفتن طبیعی . (یادداشت بخط مؤلف ). مقابل بدخوابی : پس تدبیر تری بازآوردن بر دست گیرند و تدبیر خوشخوابی او کنن